درسهایی از قرآن

درسهایی از قرآن

پاسخ مسابقه درسهایی از قرآن
درسهایی از قرآن

درسهایی از قرآن

پاسخ مسابقه درسهایی از قرآن

درسهایی از قرآن با موضوع هنر معلم در تربیت نسل نو

 فروشگاه تی شرت محرم طرح عرشیان,فروش تی شرت محرم طرح عرشیان,فروش اینترنتی تی شرت محرم طرح عرشیان,فروش آنلاین تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید اینترنتی تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید پستی تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید ارزان تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید آنلاین تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید نقدی تی شرت محرم طرح عرشیان,خرید و فروش تی شرت محرم طرح عرشیان,فروشگاه رسمی تی شرت محرم طرح عرشیان,فروشگاه اصلی تی شرت محرم طرح عرشیان,بهترین تی شرت محرم طرح عرشیان,


هنر معلم در تربیت نسل نو


تاریخ پخش: 01/07/95
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بینندگان عزیز در ماه مهر، بحث پخش می‌شود. که دانشگاه‌ها و تربیت معلم‌ها و آموزش و پرورشی‌ها مشغول می‌شوند. یک معلم کار پنج مهندس را می کند. موضوع: هنر معلمی. یک ماشینی را فرض کنید. چطور این ماشین، ماشین شد؟ پنج گروه مهندس روی این کار کردند. 1- مهندسین کشف معدن، 2- مهندسین استخراج معدن. 3- مهندسین ذوب معدن 4- مهندسین قطعه سازی. 5- مهندسین اتصالات و مونتاژ.
1- کشف استعدادهای نهفته دانش‌آموزان
پنج کار شد تا این ماشین، ماشین شد. اول ماشین نبود. معدن آهن کشف شد. توسط یک گروه استخراج شد. توسط یک گروه دیگر ذوب شد. قطعه‌سازی شد. یک معلم باید پنج کار بکند. اول بچه را کشف کند. این بچه امام خمینی یا صدام می‌شود. گرایش روحی‌اش، ذوقیاتش، چون اگر کشف نکند، گاهی وقت‌ها هم یک چیزی می‌خواند ولی راه دستش نیست. امام سجاد می‌گوید: خدایا عمر مرا یکجایی قرار بده، که به درد من بخورد. این طرف این کاره نیست. وقتی طرف این کاره نیست، شما هرچه هم وادار کنی با زور است. می‌شود داغش کرد ولی هیچوقت پخته نمی‌شود. فرق بین داغ و پخته را می‌دانید. هر داغی سرد می‌شود، این یک قانون است. ولی هیچ پخته‌ای، خام نمی‌شود. اگر هم می‌خواهیم بچه را طلبه کنیم باید به درس‌های حوزه علاقه داشته باشد. با زور نمی‌شود. بخواند هم فرار می‌کند. همه درسها همینطور است. این را کشف کنیم، این کاره هست یا این کاره نیست.
اخیراً حوزه علمیه کسانی که می‌خواهند طلبه شوند، اول یک حوزه موقت برایشان، یک ماه، دو ماه کمتر و بیشتر می‌گذارند. بعد در این یکی دو ماه ببینند قصه چطور است. قرآن هم راجع به همه اینها دارد. راجع به کشف، در قرآن آیاتی داریم که می‌گوید: بشر خودت را کشف کن. می‌دانی که هستی؟ تو برای خوراک و پوشاک و مسکن نیستی. خانه و ماشین و تلفن نیستی. استخدام رسمی و حقوق بازنشستگی نیستی. تو خلیفه خدا هستی. هرجا ایستادم کمک کنید... «ِ إِنِّی جاعِلٌ‏ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَة» (بقره/30) خلیفه خدا هستی. «وَ نَفَخْتُ‏ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏» (حجر/29) روح خدا در تو است، خودت را کشف کن. تو جانشین خدا هستی. روح خدا در تو است. «سَخَّرَ لَکُمْ‏» (جاثیه/13)، «مَتاعاً لَکُم‏» (مائده/96) «خَلَقَ‏ لَکُم‏» (بقره/29) ابر و باد و مه و خورشید برای توست. تو برای هدف بزرگی آفریده شدی. بدان ارزش تو چیست؟ امیرالمؤمنین فرمود: «ثمنک الجنه» بشر ارزش تو بهشت است. کمتر از بهشت خودت را نفروش.آیاتی برای استخراج داریم. آن را دیگر حفظ هستید. نصفش را من می‌گویم و نصفش را شما بگویید.  2- هدایت نسل نو به سوی نور معرفت
«یُخْرِجُهُمْ‏ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره/257) این در ظلمات خیال است. وهم او را گرفته است. حالا یک پولی دارد، یک مدرکی دارد. یا حافظه‌اش خوب است. یا خوشگل است. یا فامیلش سرشناس هستند. این را باد گرفته است. باید این را از این در آورد.
«یُخْرِجُهُمْ‏ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» از ظلمات جهل، از ظلمات تعصب، از ظلمات غرور، از ظلمات تفرقه، از ظلمات شرک، بعد از استخراج، ذوب است.
این باید در اثر یک معرفت عمیق آب شود. یعنی خدا را ببیند. امامان ما وقتی می‌خواستند خودشان را ذوب کنند، در دعاها داریم «انت الذی» خدایا تو چنین کردی. تو چنین کردی. ده بیست تا «انت الذی» می‌گوید، بعد می‌گوید: «أنا الذی» تو این هستی، من این هستم. یعنی با این کلمات هی خودشان را ذوب می‌کنند. تا به اینجا می‌رسند که مثل امام حسین می‌گوید: کور است چشمی که تو را نبیند.
قطعه‌سازی، شما سر کلاس با این شاگرد کار می‌کنی. معلم دیگر سر کلاس دیگر با آن. دانه دانه، معلمین، اساتید دانشگاه، طلبه‌ها، با افراد دانه دانه، پنج تا پنج تا و بیست تا بیست تا کار می‌کنند. بعد هم مونتاژ است. این آدم‌های ساخته شده به هم متصل می‌شوند. یک جامعه اسلامی می‌شود. پس چه می‌گویم؟ می‌خواهم بگویم: معلم کار پنج گروه مهندس را می‌کند. شما هر وقت می‌گویند: معلم، یاد حقوق و مزایا نیافت. ولش کن! تمام حرکات شما اثر تربیتی دارد.
3- معلم، الگوی عملی تربیت دینی
من از شما تقاضا می‌کنم نمازهایتان را در مدرسه با بچه‌ها بخوانید. چون وقتی دختر من دید خانم معلم کنارش ایستاده است. این طرفش هم خانم دبیر ایستاده است، این به نماز تشویق می‌شود. اما اگر شما معلم و مدیر و مربی نمازت را در خانه خواندی، به بچه‌ها بگویی: سر نماز بروید. بچه می‌بیند، معلمش نیست. او هم نمی‌آید. نگاه او به معلمش است. نگو این ریا است. اولاً هر ریایی گناه نیست. زنی که خودش را برای شوهرش آرایش می‌کند. این ریا است. آرایش می‌کند که شوهرش ببیند و خوشش بیاید. اما همین ریا ثواب دارد.
شما که در خیابان ریختید و مرگ بر شاه، مرگ بر شاه گفتید، این ریا بود وگرنه زیر لحاف مرگ بر شاه می‌گفتید! اگر زیر لحاف می‌گفتی، شاه نمی‌رفت. اصلاً باید ریا کرد. یعنی باید در خیابان ریخت و داد زد. آن ریایی که می‌گویند: شرک است و حرام است و نماز را باطل می‌کند، این است که بگویی: من آدم خوبی هستم. یکوقت در نماز بچه‌ها می‌روی که بگویی: من معلم خوبی هستم. این نماز باطل است. یکوقت می‌گویی: اگر من بروم بچه‌ها هم به نماز دلگرم می‌شوند. این امر به معروف عملی است.
4- دلسوزی برای تربیت نسل نو
معلم خوب صفاتی باید داشته باشد. سراغ قرآن بروم. چون من معلم قرآن هستم، هرچه می‌گویم از قرآن بگویم. معلم خوب باید سوز داشته باشد. قرآن می‌گوید: «حَرِیصٌ‏ عَلَیْکُم‏» (توبه/128) پیغمبر برای هدایت مردم حرص می‌زد. می‌سوخت! من از امام شنیدم. جوان بودم. سال 42 بود. امام فرمود: من دیشب یک ساعت بیشتر نخوابیدم. چون آن زمان تایپ و تشکیلاتی هم نداشت. امام خودش بود و خودش! می‌گفت: دیشب تا صبح به علمای شهرستان‌ها نامه نوشتم که به فریاد اسلام برسید. این سوز است. دیشب تا صبح یک ساعت بیشتر نخوابیدم.
آیت الله سیستانی بیمار شد. از عراق او را به لندن برای معالجه بردند. دکتر آمد گفت: الآن درد شما چیست؟ فرمود: درد من درد عراق است. درد من چیزی نیست. من یک نفر هستم. این سوز است.
حدیث داریم خدا به پیغمبر فرمود: می‌دانی چرا تو را پیغمبر کردم؟ می‌گوید: نه، می‌گوید: در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود. من خودم از آیت الله العظمی گلپایگانی شنیدم که وقتی می‌فهمم طلبه‌ها کم درس می‌خوانند، از غصه تب می‌کنم. این خیلی مهم است. از غصه تب می‌کنم. این دلسوزی خیلی مهم است.
یکی از فقهای شورای نگهبان آیت الله رضوانی(ره) می‌گفت: درس را نزد آیت الله فکور یزدی شروع کردیم. پیرمردی بود من در جوانی او را دیده بودم. می‌گفت: به او گفتم: آقا بیا به من درس بده. آمد چند روز درس داد و دیگر نیامد. سه چهار روز درس داد و نیامد. سر درس آمدیم نیامد. در خانه‌اش رفتیم و گفتیم: آقا، چرا نمی‌آیید؟ گفت: برو من می‌آیم! گفتیم: چرا این دو سه روزه نیامدی؟ گفت: راستش شما که آمدی گفتی: بیا به ما درس بده، من آمدم دو سه روز درس دادم و گفتم: شاید شما درس مرا نپسندی. منتهی چون آمدید از من دعوت کردید در رودروایسی گیر کردید. گفتم: دو سه روز نمی‌روم، اگر اینها از درس من خوششان آمده باشد، در خانه می‌آیند و می‌گویند: بیا! آنوقت دیگر    می‌روم. اگر بدش آمده باشد من با عمر شما بازی نکنم. گاهی وقت‌ها آدم می‌گوید: آقا بیا درسم بده، ولی وقتی درس می‌دهم می‌بینم این درس به درد من نمی‌خورد. بیانش و مطلبش را نمی‌پسندیم. ببینید ما چه آدم‌هایی داشتیم! اینها روی کره زمین نایاب هستند. حالا هی نگویید کیه کیه... روی کره زمین اینها مشابه ندارد. که استاد بگوید: من درس نمی‌روم. اگر شاگرد یکبار دیگر گفت: بیا، می‌فهمم از درس من خوشش آمده و می‌روم.
خدا آقای پرورش را رحمت کند. وزیر بود. همین جناب آقای فانی که الآن وزیر است، به آقای فانی گفت: می‌خواهم شما مدیر کل آموزش و پرورش شوی در کردستان، منتهی نمی‌خواهم از اول حکم بدهم با سلام و صلوات مدیر کل شوی. من نمی‌دانم آنجا به ذائقه شما می‌خورد یا نه. شما اول به عنوان بازرس ویژه وزیر یک مدتی کردستان بمان. شهر به شهر، دبیرستان به دبیرستان، روستا به روستا، اگر سوار مطالب و اوضاع در دست تو بود و گروهت خواند، آنوقت من حکم مدیر کلی به تو می‌دهم. چون اگر من همینطور بنویسم، باسمه تعالی جناب عالی به عنوان مدیر کل نصب می‌شوید، ممکن است آنجا بروید آنها شما را تحویل نگیرند، اصلاً هوای آنجا به شما نسازد. خانواده شما آنجا نیاید. یا هزار و یک مشکل دیگر پیش بیاید. این‌ها تدبیرهای آموزش و پرورشی است. اینها مدیریت است. والله به حضرت عباس، به قرآن مجید، چیزهایی داریم که دنیا ندارد. من حقوق‌دان نیستم. شش کلاس بیشتر درس نخواندم. در این تفسیر نور بعضی از این دکترای حقوق کار کردند و 2700 نکته حقوقی از همین تفسیر نور بنده درآوردند. حقوق بین الملل، حقوق قضایی، چه و چه. آئین دادرسی، دو نفرشان منزل ما آمدند و گفتند: آقای قرائتی ما پوکیدیم! قرآن اینقدر نکته حقوقی دارد؟! نفهمیدیم قرآن چیست. بعد الآن کتاب درسی دانشگاه شده است. البته آن کتاب هشتصد صفحه است. دویست صفحه‌اش انتخاب شد که اینها جزء معارف رشته حقوق شود.
در همه مسائل ما حرف داریم، آدم داریم و حرف نو هم داریم. چیزهایی داریم که دنیا ندارد. در مورد تعلیم و تربیت یک قصه برای شما بگویم. ببینید اصلاً روی کره زمین یک چنین وجودی هست یا نه؟ آنوقت ما داریم و دنبال دیگران هستیم. بی‌هویتی و خودباختگی که می‌گویند همین است.
5- شیوه برخورد امام رضا(علیه‌السلام) با مهمانان
امام رضا(ع) مهماندار شد. آخر شب برایش شام آورد و رختخواب آورد. مهمان گفت: عجب شبی شد! ساعت‌ها خصوصی با امام رضا سؤال و جواب و بعد هم برایم غذا آورد. رفته بود خوابیده بود و خوابش نمی‌برد. چه شبی، فردا می‌روم می‌گویم. به قول امروزی‌ها می‌گویند: کاش دوربین بود! امام رضا که رفت آن طرف بخوابد، گفت: این ظرفیت ندارد من اینقدر به او محبت کردم. این امشب خوابش نمی‌برد و فردا هم پز می‌دهد. امام رضا آمد در اتاق را زد. در را که زد مهمان گفت: بفرمایید! گفت: مهمان من شدی برایت ارزش نیست. برایت غذا و رختخواب آوردم و سؤال‌هایت را جواب دادم. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ‏ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13) ارزش تو به تقوا است. مهمان من شوی ارزش ندارد. تو را غرور نگیرد. برو بخواب! یعنی ضمن اینکه شکم او را از غذا مهمانی می‌کند، مواظب روح او هم هست.
آخر گاهی وقت‌ها ما یک چیزی را زیادی باد می‌کنیم. یک چیزی را زیادی تحقیر می‌کنیم. تشویق اصولی دارد. توبیخ اصولی دارد. من در توبیخ اصول توبیخ را نوشتم، بیست نکته است. که اگر کسی را خواستیم توبیخ کنیم، چطور توبیخ کنیم؟ قبل از امام مرجع درجه یک آقای بروجردی بود. قبل از آقای بروجردی مرجع درجه یک آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود. اینها درجه یک بودند. یعنی کل دنیای شیعه را گرفته بود. آقا سید ابوالحسن اصفهانی که مرجع درجه یک بود یعنی بیشترین مقلد را در دنیا داشت، به کسی حکم داده بود که تو نماینده من در فلان منطقه هستی. این نماینده هم بد از آب درآمد. رفتند گفتند: حضرت آیت الله العظمی، مرجع تقلید، نماینده شما در فلان استان که به او حکم دادی، خراب کرده است. گفت: می‌دانم. گفتند: او را بردار. گفت: منتظر هستم یک فرصتی بیاید او را بردارم. چون این اول یک کیلو آبرو داشت. من که حکم او را دادم نماینده امام شد، یک کیلو ده کیلو شد. الآن اگر او را بردارم، ده کیلو می‌ریزد. دیگر اسفناج هم به او نمی‌دهند. من می‌خواهم او را طوری بردارم که آن یک کیلو خودش برایش بماند. اینها مدیریت است.
باز مدیریت فرهنگی، حیف حیف حیف! مدیریت فرهنگی... در زمان طاغوت یک مجله‌ای چاپ می‌شد که رئیس آن آیت الله مکارم و سبحانی و جمعی از علما و فضلا بودند. به نام مکتب اسلام! به آقای بروجردی گفتند: این مجله چطور است؟ گفت: خوب است. گفتند: بنویس این مجله خوب است. گفت: نمی‌نویسم. گفتند: شما فلان کتاب را پسندیدی. تألیف نوشتی، گفتی: فلان کتاب خوب است. خوب این مجله را هم بنویس. گفت: نمی‌نویسم. گفتند: چه فرقی دارد؟ گفت: سر و ته کتاب را خواندم، فهمیدم اول چیه، وسطش چیه و آخرش چیه؟ من مجله شما را نمی‌دانم که در شماره بعد چه چیزی چاپ می‌شود؟ من اگر بنویسم این مجله خوب است، تا آخر عمر این شماره‌ها من این را تضمین کردم. ولی نمی‌دانم ممکن است شماره‌های بعد دسته گلی آب بدهند. اینها مدیریت است. مدیریت فرهنگی است. شما مدیر فرهنگی هستید، بدانید اینها هست. ما خیلی حرف داریم. شاید من برای مدیریت فرهنگی سی ساعت حرف داشته باشم. ولی تا به حال آموزش و پرورش از من دعوت نکرده است. من در جمهوری اسلامی ایران گم شدم. یعنی مشهور ترین آدم هستم ولی در مسائل فرهنگی گم شدم. احدی با من مشورت نمی‌کند. ولی از کشورهای خارجی می‌آیند و مشورت می‌کنند.
همین آقا سید ابوالحسن اصفهانی هر طلبه‌ای بچه‌دار می‌شد یک صد تومانی به او می‌داد. صد تومان آن زمان خیلی پول بود. بحث شد که آقا سید ابوالحسن اصفهانی پیر شده و دیگر مخ او کار نمی‌کند. به درد مرجعیت نمی‌خورد. ذهنش پاک شده است. گفتند: نخیر ذهنش کار می‌کند. بنا شد او را امتحان کنند. مراجع در سال چند بار سرشان شلوغ می‌شود و می‌نشینند. مثلاً عید نوروز، عید غدیر، عید قربان و عید فطر، مبعث، روزهایی که مناسبتی است، خانه مرجع تقلید شلوغ می‌شود و مردم دست بوسی آقا می‌آیند. اتفاقاً دم ظهر هم شلوغ می‌شود. گفتند: او را امتحان کنیم. در شلوغی یک طلبه رفت و گفت: آقا، دیشب خدا یک بچه‌ای به ما داده است. به به! قدمش مبارک باشد. یک صد تومانی به او داد. بعد از ده، بیست روز دیگر یک عید دیگر بود. گفت: آقا، دیشب یک بچه دیگر خدا به ما داده است. گفت: دیدی گفتم این حافظه‌اش را از دست داده است. این هم صد تومانی دوم! باز یک عید دیگر پیش آمد. در یکسال چند عید که پیش آمد، در شلوغی این طلبه می‌رفت و می‌گفت: آقا خدا دیشب به ما یک بچه داده است. یک صد تومانی می‌گرفت. گفت: دیگر ثابت شد که ذهن آقا پاک شده است. دفعه هشتم آقا سید ابوالحسن اصفهانی یک صد تومانی داد و در گوش او گفت: برو قدر خانمت را بدان، یک سال است هشت بار برایت زاییده است! (خنده حضار) گفت: دیدی گفتم می‌فهمد!
6- سعه صدر معلم در برخورد با مشکلات
باید معلم گاهی وقت‌ها سعه صدر داشته باشد. یعنی شتر دیدی، ندیدی. یک جاهایی باید تغافل کند و یک جاهایی باید به روی خودش نیاورد. گاهی معلم باید خصوصی صحبت کند. من وقتی در تلویزیون رفتم گفتم: خدایا شکر! هرچه می‌خواهم یک شبه با مردم ایران می‌گویم. دیدم این فکر غلط است. اصلاً گفتگوی تن به تن و چهره به چهره اثری دارد که سخنرانی عمومی ندارد. چرا تریاکی‌ها در ایران موفق‌ترین گروه هستند؟ تریاکی‌ها از آموزش و پرورشی‌ها موفق‌تر هستند. یعنی شما صد تا آموزش و پرورشی را یک جایی کنی، اینها سال دیگر دویست تا نماز خوان نمی‌شوند. همان صد نفر هستند. اما صد نفر تریاکی را هر جایش کنی، سال دیگر دویست تا تریاکی می‌شوند. رمز موفقیت تریاکی‌ها چیست؟ نه اینترنت دارند. نه فضای مجازی دارند. نه سایت دارند. هیچی ندارند. تریاکی‌ها خانه به خانه می‌روند. تریاکی‌ها تن به تن کار می‌کنند. همه در خط تریاکی‌ها بروید. ولی یک کلاس عمومی که اداره می‌کنید. گاه یک دختر یا پسر را صدا بزن و بگو: دختر خانم! من دوست دارم تو اینطور باشی. اگر شبهه‌ای است به من بگو برایت بگویم یا برایت تهیه می‌کنم. من دلم می‌خواهد با تو رابطه‌ی محبتی داشته باشم. نه فقط رابطه تعلیم و تربیت. با او صحبت کنیم نماز خوان شود. با او راجع به این صبت کنیم در مورد حجابش. اصلاً یک دلیل حجاب که برای تمام دخترهای ایران بگویم، چون معلوم نیست الآن همه دخترها پای تلویزیون باشند. از هر صد نفر، چند نفر پای تلویزیون هستند. دلیل حجاب برای دخترها، من این را در کشورهای غربی هم گفتم. آمریکا و اروپا همه این را قبول دارند. قرآن هم نیست. ممکن است کسی مسیحی باشد. ممکن است یهودی باشد. دلیل قرآنی و حدیثی و تاریخی نیست.
ما سؤالمان از خانم‌ها این است. شما هم اکثراً خانم هستید. به نمایندگی از خانم‌های کره زمین جواب بدهید. آیا خانمی روی کره زمین اجازه می‌دهد شوهرش 98 درصد دوستش داشته باشد، یکی دو درصد هم یک خانم دیگر را دوست داشته باشد؟ آیا خانم‌ها اجازه می‌دهند یا نه؟ همه دنیا می‌گویند: نخیر! می‌گوییم: خانم، تو که می‌گویی: من اجازه نمی‌دهم یک درصد، دو درصد علاقه شوهرم جای دیگر برود، خودت چرا با این قیافه در خیابان می‌آیی؟ غیر از این است که خودت را آرایش کردی و می‌گویی: مرا ببینید؟ می‌خواهی علاقه‌های مردها را به خودت جذب کنی. تو که اجازه نمی‌دهی علاقه شوهرت جای دیگر برود. خودت هم علاقه دیگران را به سمت خودت جذب نکن.
7- برخورد شدید با برهم زنندگان امنیت اقتصادی
دختر یکی از مسئولین پریروز به من زنگ زد. گفت: مقام معظم رهبری که گفته: اموال قاچاق را آتش بزنید چرا آتش بزنیم؟ این همه فقیر هست. به آنها بدهید. بهزیستی هست. کمیته امداد هست. فقرای محلی و فامیلی هستند. این همه مستضعف در شهر و روستا داریم. چرا آتش بزنیم؟ گفتم: خانم! مسلمان که هستی؟ گفت: بله. گفتم: بعضی جاها باید آتش زد. قرآن می‌گوید: آتش بزن. سامری یک مجسمه ساز بود. از طلا گوساله درست کرد. به مردم گفت: خدای شما این نیست که موسی می‌گوید. خدای شما همین گوساله است. مردم هم سراغ گوساله پرستی رفتند.
قرآن می‌گوید: «لَنُحَرِّقَنَّهُ» (طه/97) موسی می‌گوید: این گوساله را با اینکه طلا است آتش می‌زنم. «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» اگر طلا جای خدا نشست، آن طلا باید... بگویید... از بین برود. 2- مسجد ضرار، منافقین یک مسجد ساختند، پیغمبر فرمود: این مسجد را از ریشه بکنید. 3- خود حضرت علی بت‌های قیمتی را شکست. 4- حضرت ابراهیم، قرآن می‌گوید: « فَجَعَلَهُمْ جُذاذا» (انبیاء/58) تبر دست گرفت و تمام بت‌های قیمتی را نابود کرد. باید یک سری جاها یک چیزی را آتش بزنی.
از امام پرسیدند: آقا قبر رضاشاه را، در کنار حرم حضرت عبدالعظیم، قبر رضاشاه را خراب نکنیم. موزه باشد، انبار سیب زمینی باشد، حیف است خراب کنیم. فرمود: نخیر! قبر رضاشاه را باید از ریشه کند. من که حرف‌ها را می‌زدم این دختر یکی از دانه درشت‌های کشور بود. این شبهه بود و می‌گفت: چرا آقا فرموده که آتش بزنید. من این را گفتم، گفت: خیلی خوب، طلبه کنار ما ایستاده بود. گفت: بگذار من هم با این خانم صحبت کنم. گفتم: خانم، یک طلبه‌ای است. من نمی‌دانم چه می‌خواهد بگوید. یک طلبه می‌گوید: من هم می‌خواهم با شما صحبت کنم. او هم با شما... طلبه به این خانم گفت: راستش را بگو. وجداناً اگر وارد خانه شدی و دیدی شوهرت یک خانمی را قاچاقی آورده است. گفت: او را آتش می‌زنم. (خنده حضار)  گفتم: همینطور که تو روی خانم حساس هستی که آتش بزنی، مقام معظم رهبری هم روی اقتصاد... کارخانه‌دارهای ما ورشکست شوند. جوان‌های ما بیکار شوند. اجناس غرب فروش برود. بازار ما بازار مصرف شود. باید آتش زد. چطور شما می‌گویی: اگر من ببینم شوهر یک زن دیگر را آورده است، او را آتش می‌زنم. پس خودت هم... یک جاهایی هم ما می‌فهمیم. یک جاهایی نمی‌فهمیم. یک جاهایی حساس هستیم. یک جاهایی حساس نیستیم.
در ماشین نشسته بودم. صندلی عقب، یک مرتبه راننده گفت: آخ! من پریدم گفتم: چی! گفت: پرسپولیس یا آن یکی چیه، استقلال، فلانی باخت! گفت: باخت یا برد. چنان آخ گفتی که انگار در دره افتادیم. من از خواب پریدم. من گفتم: در خانه ما خوابیدی، نمازت قضا شد، نگفتی: نمازم قضا شد. ولی می‌گویی: آخ باخت! یعنی ما روی یک چیزی حساس هستیم.
امام حسین در روز عاشورا روی حجاب حساس بود. آخرین کلام امام حسین عفاف و حجاب بود. در گودی قتلگاه افتاد، یک مرتبه نگاه کرد، دید لشگر سراغ زن و بچه‌اش رفتند. فرمود: اگر دین ندارید، انسان که هستید. سر و کار شما با من است، چه کار به زن و بچه من دارید؟ یعنی در گودی قتلگاه آنوقتی هم که امام حسین افتاد، از ناموس و غیرت دینی‌اش استفاده کرد. ما نباید اجازه بدهیم، سخنرانی عمومی هم فایده ندارد.
هر مدیر مدرسه‌ای من این را به عنوان نه وزیر هستم نه معاون وزیر هستم. پست سیاسی ندارم. اما به عنوان یک معلم پنجاه ساله می‌گویم. هر خانمی خصوصی با یک دختر  بدحجاب صحبت کند. بگوید: شما با این قیافه بیرون می‌آیی. اصلاً دانشگاه هم همینطور است. من کار به حلال و حرام ندارم.
یک کسی هندوانه دزدید و داشت می‌خورد. گفتند: دزدی است. گفت: من بخاطر خنکی‌اش می‌خورم. نه بخاطر دزدی‌اش. من می‌گویم: آیا دانشگاه جای تحصیل هست یا نه؟ اگر دانشگاه جای تحصیل است، کار به حلال و حرامی‌اش ندارم. به عنوان یک آخوند و اسلام حرف نمی‌زنم. به عنوان یک انسان که می‌خواهم کسی هم اگر مسلمان هم نیست بگوید: حرف درست است. مسلمان هم نیست بگوید: حرف درست است. مثل «هیهات من الذله» من زیر بار ذلت نمی‌روم. این را در هر کشور دنیا بگویی: امام حسین گفت: زیر سم اسب می‌روم و زیر بار زور نمی‌روم، مقاومت کرد. گفتم: یک دانشجو دارد مطالعه می‌کند. دختر خانم با انواع آرایش‌ها می‌آید از بغل این رد می‌شود. سؤال این است. آیا وقتی دانشجو دارد درس می‌خواند یا می‌خواد درس بخواند، این دختر را ببیند، حواس این پرت می‌شود یا نه؟ دل این را می‌برد یا نه؟ همینطور یک خرده مدتی به این فکر می‌کند، یکی دیگر از این طرف می‌رود. هو.... من کاری به حلال و حرامش ندارم. تو ضربه علمی به دانشجو می‌زنی. دانشگاه مختلط ضربه علمی به هم می‌زنند. چون بخشی از حواس همدیگر را پرت می‌کنند. بارها گفتم: اگر قاضی کفشش تنگ است، اسلام اجازه ندارد قضاوت کند. فشاری که به پای قاضی می‌آید، در قضاوتش اثر دارد. اگر قاضی ادرار دارد، اسلام می‌گوید: حق قضاوت ندارد. برای اینکه ادرار قاضی در مغز قاضی اثر دارد. کاری به حلال و حرام ندارم. حلال هم باشد نمی‌خواهم انجام بدهید. مگر همه حلال‌ها را ما باید انجام بدهیم؟
یک کسی بچه سیدهای خوشگل را می‌بوسید. گفتند: حیا کن. گناه است. گفت: آخر جدش پیغمبر است. سید است. یک سید زشت و کچل آوردند، گفتند: این هم جدش پیغمبر است. گفت: حالا همه ثواب‌ها را من بکنم؟ (خنده حضار) این یکی را شما انجام بدهید.
به کتاب‌های درسی و ساعات سر کلاس قانع نشوید. گفتگوهای خصوصی، امروز در کارهای سیاسی هم همینطور است. گفتگوهایی که در لابی می‌شود، ارزشش از گفتگوهای رسمی بیشتر است. من در سفرهای خارجی بودم. جلسه رسمی مذاکرات یک ساعت طول می‌کشد. ولی شام خوردن و غذا خوردن گاهی دو ساعتی اینها با هم حرف می‌زنند. مقام معظم رهبری سالی یکی دوبار یک افطاری و نهاری به این مسئولین می‌دهد. مسئولین نماز که پشت سر آقا می‌خوانند، بیست دقیقه است. نهار هم بیست دقیقه و نیم ساعت، اما بعضی از اینها تا دو ساعت بعد از نهار با هم گپ می‌زنند. مشکلات را حل می‌کنند. این به او تذکر می‌دهد. امضاء می‌گیرد. او سفارش او را می‌کند. شما قانع به اینکه مدیر هستید و معلم هستید نباشید. بیش از این می‌توانید کار کنید. خصوصی باید کار کرد. باید با سوز کار کرد. با محبت باید کار کرد.
8- توجه به دانش‌آموزان نیازمند در آغاز سال تحصیلی
ضمناً این جمله را هم دقیقه آخر بگویم. ماه مهر یک عده کیف و کفش و لباس نو دارند. یک عده هم مستضعف هستند. بیایید آنهایی که بچه کم دارند و وضعشان خوب است، دو تا بچه‌ها را با مدیر صحبت کنند، بگویند: یک سرویس لباس و کیف و کفش نو بانی‌اش من، کمک این مستضعفین کنید. اگر کمک کنیم خدا جبران می‌کند.
من مدرسه‌ی عقب مانده‌ها رفتم. چه می‌گویند؟ استثنایی، یک خاطره شنیدم خیلی تعجب کردم. می‌گفت: یک بچه نمی‌توانست آب بینی و دهانش را نگه دارد. آب‌ها روی سینه‌اش می‌ریخت. خانم معلم یک دستمال کاغذی برداشت و این بچه را پاک کرد و این بچه نگاه کرد و گفت: خانم انشاءالله کربلا بروی! یک تاجری در منطقه خواب می‌بیند که فردا مدرسه استثنایی می‌رویم، در اتاق مدیر می‌نشیند، اول خانمی که وارد شد خرج کربلای او را بدهد. این تاجر می‌آید در مدرسه را می‌زند و به مدیر مدرسه می‌گوید: من دیشب خواب دیدم، به احدی هم نگو. خواب دیدم بیایم. شما مدیر مدرسه هستی. اجازه بده من بیایم در اتاق شما بنشینم. ببینم اول خانمی که می‌آید چه کسی است؟ رفت یک مقدار نشست و دید همان خانم که بچه را تمیز کرده بود وارد شد. گفت: من دیشب خواب دیدم شما مهمان کربلا هستی. این چک‌اش! این خانم منقلب شد. گفت: چیه؟ گفت: دیروز یک بچه استثنایی گفت: انشاءالله کربلا بروی. بسیار از من می‌پرسند کارمان گیر کرده است. من به آنها می‌گویم: گیر را باز کن، گیرت باز می‌شود. «زاغُوا أَزاغ‏» (صف/5)، «جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) «إِنْ عُدْتُمْ‏ عُدْنا» (اسراء/8) خدا بده و بستان دارد. بیایید اول مهر، شما به بچه‌ات می‌گویی: قربانت بروم. چه لباس قشنگی، چه کفش قشنگی، در مدرسه بعضی بچه‌ها ندارند. دلشان آتش می‌گیرد. یک کیفی درست کنیم و یک کفشی درست کنیم و با کمال عزت فقرا را با خودمان همراه کنیم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد