برنامه ریزی عمر در سخن امام رضا(علیه السلام)
تاریخ پخش: 12/10/92
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بینندهها پای تلویزیون زمانی بحث را گوش میدهند که شهادت امام رضا را پشت سر گذاشتند. من راجع به زیارت امام رضا یک جمله بگویم و یک حدیث هم از امام رضا بگویم و بعد بحث من وصل شود به آن حدیث.
یکی اینکه ثواب زیارت امام رضا، از ثواب زیارت امام حسین بیشتر است. دلیلش این است که در بازیهای فوتبال آن بازیهای آخر اهمیتش بیشتر است. چون هرچه به آخر میرسد فینال میگویند؟ امام حسین را چهار امامیها و شش امامیها هم زیارت میکنند ولی امام رضا را دوازده امامیها زیارت میکنند. یعنی هرچه امامان به آخر میروند مشتریهایشان کمتر میشود. و توفیقی است «الْحَمْدُ لِلَّه» برای ایرانیها و قدر خودتان را بدانید که با قطار، ماشین، هواپیما، با هر وسیلهای امکان زیارت هست.
1- مشتاقان زیارت امام رضا(علیهالسلام) در دیگر کشورها
من
هندوستان بودم، به یک پیرمرد حدود 85 ساله برخورد کردم، تا فهمید من ایرانی
هستم، گریه کرد. گفتم: مگر ایران گریه دارد؟ گفت: من از اول جوانیام
پولهایم را جمع کردم که ایران بیایم، مشهد امام رضا. دارم میمیرم ولی نشد
بیایم.
در زیمباوه آفریقا بودم. یک زن و شوهر شیعه بودند، رفتم
اینها را پیدا کردم، مغازهاش بسته بود. مسلمان زیاد بودند، منتهی شیعه یک
زن و شوهر بودند. آدرس گرفتیم و رفتیم او را پیدا کردیم. گفتیم: شما یک زن و
شوهر شیعه در یک کشور غریب چه میکنید؟ اسم بچههایتان چیست؟ گفت: صادق،
باقر، کاظم، گفتم: بارک الله! او در آفریقا اسم امام را زنده میکند، امام
صادق و کاظم میگذارد. متأسفانه بعضی از شیعهها اسم بچهشان را یک چیزی
میگذارند که میلیانی. میگوییم: میلیانی یعنی چه؟ گفت: یک تیغی است در
آفریقا. آفریقا اسم امام صادق را میگذارد، این اسم تیغهای آفریقا. داریم
آدم خل خیلی داریم! (خنده حضار)
گفتم: خوب شما چه میکنید؟ گفت: ما
تاریخ کربلا را نوشتیم، شب عاشورا که میشود، خانم و بچههایم مینشینند،
من تاریخ کربلا را میخوانم و آنها گریه میکنند. بعد هم خانم من مینشیند و
میخواند و من گریه میکنم. یک روضهی یک نفری داریم. گفتم: چه آرزویی
داری؟ گفت: ایرانی هستی. من پیر شدم، میشود شما یک کاری کنی من ایران
بیایم، زیارت امام رضا بروم؟ اجمالاً یک سلامی به امام رضا بدهید.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا علی بن موسی الرضا، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ
رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه»
2- اهتمام ویژه امام رضا(علیهالسلام) به نماز اول وقت
یک
خاطره هم از امام رضا بگویم. اسم چند گروه آمده است. یکی یهود است، اسمش
در قرآن هست. نصاری اسمش در قرآن هست. مجوس هم در قرآن هست. صابئین هم اسمش
در قرآن است. صابئین، کلمهی صابئین در قرآن هست. صابئین هنوز هم رگههایش
در بصره و اهواز هستند. زندگیشان یک اصولی دارد، میگویند: باید کنار
رودخانه زندگی کنیم. غسلهایی دارند، زندگیشان باید کنار رودخانه باشد. با
حضرت یحیی یک رابطهی خاصی دارند. با ستارهها یک رابطهی خاصی دارند. این
صابئین زمان امام رضا برجسته بودند. یک رهبری هم به نام عمرو صابئی داشتند
که عالم درجه یک صابئین بود. ایشان با امام رضا چند جلسه بحث کرد و یک روز
در بحثش گفت: قبول، کلمهی قبول این بود. گفت: «الان» یعنی الآن «لان»
یعنی لَیِن، نرم شد. «الان لان قلبی» قلب هم که میدانید یعنی چه. الآن دلم
نرم شد. یعنی حق با شماست. تا گفت: الآن دلم نرم شد، حق با شماست. صدای
اذان بلند شد. امام رضا رفت. گفتند: آقا، این جلسه، جلسهی مهم تاریخی
است. شما با کسی صحبت میکردی. که رهبر یک فرقهای است، عمرو صابئی یک آدم
دانشمندی است و زیر بار نمیرفت. بعد از این همه جلسه الآن دلش نرم شده
است. شما صبر کنید این مسلمان شود کار را تمام کنید و بعد نماز اول وقت
بروید. فرمود: نماز اول وقت!
در زیارت هم مهم نیست آدم دستش به ضریح
برسد. آخر گاهی میگویند: شلوغ بود به دلم نچسبید. از کجا آنکه به دلت
نچسبید زیارت قبول است. شاید آنکه به دلت نچسبد قبول است، آنکه به دلت
چسبید قبول نیست. خیلی وقتها ما وقتی به دلمان میچسبد، اول انحرافمان
است. اول انحرافمان آن است که به دلت چسبید. خوب معلوم میشود دنبال دلت
بودی. همین که انسان وارد حرم شود، حرم هم شلوغ است وارد صحن شود، وارد
رواق شود، لازم نیست عربی بخواند. سلام علیکم یا امام رضا ما زوارت هستیم.
تو نزد خدا آبرو داری. از خدا برای ما بخواه. زیارت است. یک سلام یک زیارت
است. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا! یک زیارت است. حالا اگر بهتر
بخوانی که بهترین زیارت، زیارت امین الله، زیارت جامعه است. چه بهتر، اما
اگر کسی سواد ندارد، یا نمیتواند، یا وقت ندارد، احساس نکند زیارت به دلش
نچسبید.
3- نشانه قبولی زیارت
ما داشتیم آدمهایی را که
اصلاً اولیای خدا را زیارت نکردند. ولی آن زیارت حساب شده است. اویس قرنی
میخواست پیغمبر را زیارت کند. از مادرش اجازه گرفت، مدینه آمد و پیغمبر در
مدینه نبود. یک مدتی ایستاد، دید پیغمبر را ندید. گفت: من به مادرم قول
دادم. گفت: سلام ما را به پیغمبر برسانید. ما میخواستیم ببینیم. برگشت که
به قولش عمل کند. پیغمبر وارد شد گفت: اویس قرنی آمده. بوی اویس میآید.
یعنی پیغمبر را ندید، اما زیارتش قبول شد. و آدمهایی را هم داریم صبح تا
شام نزد پیغمبر بودند و هیچ آبرویی نزد پیغمبر ممکن است نداشته باشند.
و
چقدر خوب است افرادی که مکرر مشهد میروند، آدمهایی را که در عمرشان مشهد
نرفتند، اینها را هم ببرند. در هر محلهای پیشنماز محله، هیأت امنای محله،
مسجدها، رئیس هیأت، بالاخره در محلهها هیأت زیاد است. همه همدیگر را
میشناسند و کسی هم دروغ نمیتواند بگوید. آدم میداند که ایشان مثلاً بیست
سال است مشهد نرفته است. پانزده سال است مشهد نرفته است. یک اتوبوس
بگیریم، یک کوپه قطار بگیریم و مشهد نرفتهها را هم ببریم.
حدیث
داریم امام رضا فرمود: اگر کسی زیارت من بیاید، سه جا بازدید او میروم.
یکی لحظهی جان دادن است. من یک خاطره دارم، این خاطره را قبلاً در
تلویزیون گفتم. منتهی دیگر 34 سال گذشته است. من گاهی پروندهها را نگاه
میکنم، مثلاً میبینم بحث وقت را هفت سال پیش گفتم. یا فلان بحث را دیشب
نگاه میکردم دیدم این بحث را هفده سال پیش گفتم. از هفده سال پیش تا حالا
خیلی بچهها بزرگ شدند و بحثها یک عده رفتند و یک عده آمدند.
من
این خاطره را نمیدانم چند سال پیش گفتم ولی تقاضا دارم چون شام غریبان
امام رضا است، این خاطره را بشنوید. حدیث است ولی این خاطره برای من لمس
شد. یک صلوات بفرستید تا من حدیث را بگویم. (صلوات حضار)
معذرت
میخواهم از اینهایی که این خاطره را قبلاً شنیدند. اگر تکراری است پنج
دقیقه طوری نیست، تکراری گوش بدهید. اگر هم نشنیدند، چیز قشنگی است. خیلی
مهم است.
4- خاطرهای از حضور امام رضا(علیهالسلام) در لحظه جان دادن
عالمی
در اصفهان بود که از دنیا رفت. من مرید آن عالم بودم و دو تا از بچههایش
هم شهید شدند. این عالم شوهر خواهر دکتر بهشتی شهید مظلوم بود. ایشان با یک
جمعی میخواهند کربلا بروند. از اصفهان کاروانی راه میاندازند، قصر شیرین
میروند، لب مرز، گمرک میگوید: من میخواهم خانم تو را ببینم. گفت: چرا
میخواهی خانم مرا ببینی؟ میگوید: میخواهم با عکسش تطبیق بدهم. این خودش
است یا نه؟ گفت: حالا اگر لازم شد خانم مرا ببینی، یک زن بیاید ببیند. گفت:
نه! من باید خودم او را ببینم. این خیلی به غیرتش برخورد. غیرت! خیلی از
افراد دخترانشان را راحت میگویند: برو بیرون. هرکسی به زنش نگاه کند، به
دخترش نگاه کند، غصه نمیخورد. ولی ایشان میگفت: من اجازه نمیدهم. غیرتم
اجازه نمیدهد. زن ناموس من است. اسلام میگوید: اگر در کوچه راه میروی،
در خانهای باز است. شما حق نداری داخل خانه را نگاه کنی. ولو در باز است.
در باز است ولی ناموس مردم در آن است. اگر در باز هم هست، شما حق نداری
نگاه کنی تا چه رسد به اینکه از پشت در ببینی. تجسس که حرام است. در باز هم
ممنوع است. گفت: یک خانم بیاید خانم مرا ببیند. گفت: نه، من باید خودم
ببینم. گفت: من اگر خانمت را نبینم نمی گذارم کربلا بروی. لب مرز تو را نگه
میدارم، و تو را برمیگردانم. باقی رفیقهای ایشان خانمشان را نشان گمرک
دادند و رفتند. ایشان هم دو، سه روز لب مرز ایستاد. دید نه این سفت است. لب
مرز گفت: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»! خواستم بیایم
تا لب مرز آمدم. اینها میخواهند نگاه به خانم من کنند. من غیرتم اجازه
نمیدهد. برگشت.
کرمانشاه برگشت، خانهی شهید محراب آیت الله اشرفی
رفت. آقای اشرفی گفت: سه روزه کربلا رفتی؟ گفت: نه، نرفتم. سه روز لب مرز
بودم. ولی یک چنین صحنهای شد. من غیرتم اجازه نداد، از خیر کربلا گذشتم.
برگشت اصفهان گفتند: نرفتی؟ قصه را گفت. قسمت ما نبود، تمام شد.
آقایانی
که کربلا رفتند، این را پسرش میگفت. پدر دو شهید است. آقازادهاش به من
گفت: آنهایی که کربلا رفتند، خانهی ما برگشتند و گفتند: آقای حاج آقا
مصطفی بهشتی، همان آیت الله، شوهر خواهر آیت الله بهشتی. گفتند: ما حاضر
هستیم ثواب کربلای رفته را به شما بدهیم. شما ثواب کربلای نرفته را به ما
بدهید. حالا امام حسین چه حالی از اینها گرفته بود، که گفته بود: شما با
گناه آمدید. اگر در عزاداری گناه باشد، قبول نیست. در عزاداری دروغ باشد،
در عزاداری خلاف باشد، قبول نیست. خدا در قرآن میگوید: کار را از آدمهای
با تقوا قبول میکنیم. این آدم اینقدر با تقوا بود که حاضر شد از اصفهان تا
قصر شیرین برود ولی کربلا نرود که گناه نکند. خوب این را برای چه گفتم؟ که
بگویم: این چقدر باتقوا بود. این آقای عالم باتقوا که پدر دو شهید است و
از مرز عراق برگشت، مشهد رفت. مشهد رفت و برگشت، آقازادهاش که امام جمعهی
موقت اصفهان هم بود، برای من میگفت. ما با آقازادهاش هفده، هجده سال
تقریباً رفیق بودیم. گفت: ساعت آخری که پدرم میخواست جان بدهد. بحث من
چیه؟ که هرکس زیارت امام رضا برود، دقیقهی آخر امام رضا سراغش میآید.
این
پسر که امام جمعهی موقت اصفهان بود شهید شد. از پدرش نقل میکند. میگفت:
ساعات آخر عمر پدرم، بالای سر پدرم بودم. یک مرتبه دیدم پدرم نفسهای آخر
را کشید. خوب ساعت را دیدم و نوشتم. مثلاً دوشنبه ساعت دو و بیست دقیقه بعد
از نصف شب. نوشتم و در یک کاغذ گذاشتم. یک پارچه روی پدرم کشیدم و دعا و
توسل و گریه و صبح هم به فامیلها گفتم: دیشب سحر بابا جان داد. خوب مرید
داشت. یک تشییع جنازهی با عظمتی و کفن. یک روز یک جوانی من را دید و گفت:
پدر شما یک چنین شبی مرد، گفتم: بله. گفت: یک چنین ساعتی؟ من حساس شدم،
گفتم: ساعت؟ بله. گفت: یک چنین دقیقهای؟ مچش را گرفتم و گفتم: دقیقه و
ساعتش را، شما که هستی؟ گفت: من یک آدم. گفتم: خوب آدم در خیابان خیلی است.
شما دقیقهی عمر پدر مرا، من به خواهرها و برادرهایم هم نگفتم. فقط نوشتم و
در جیبم است. آقا خواهش میکنم بگو که هستی؟ گفت: من یک جوانی هستم، خواب
دیدم وارد حرم امام رضا شدم. دیدم امام رضا بیرون میآمد. گفتم: آقا کجا
میروی، من زیارت تو آمدم. گفت: هرکس با اخلاص زیارت ما بیاید، دقیقهی آخر
من باید بازدیدش بروم. حاج آقا مصطفی بهشتی از علمای اصفهان است. حدود
هفتاد ساله است. الآن دقیقهی آخر عمرش است. شما هم اینجا باش، من بروم و
برگردم. ایشان هم گفت: نمیدانم حاج آقا مصطفی بهشتی کیه؟ این جوان میگفت
از خواب بیدار شدم. چراغ را روشن کردم، نوشتم. آیت الله حاج آقا مصطفی
بهشتی، دوشنبه 20/2 دقیقه بعد از نصف شب. آقازادهاش هم که امام جمعه موقت
اصفهان بود، میگفت: وقتی این نوشته را نشان من داد. گفتم: پس بایست من هم
یک نوشته دارم. من هم نوشتهام را از جیبم بیرون آوردم. این دو نوشته با هم
یکی بود.
5- اقدام برای اعزام مشتاقان به زیارت امام رضا(علیهالسلام)
حالا
امام رضا چه سفارش کرده است؟ پس یک حرکتی بیایید بکنید. یک نهضتی، هر
مسجدی مشهد نرفتههایش را ثبت نام کند. به هیچکس هم نگویید. مثلاً بنده
بیایم پیش رئیس مسجد بگویم: آقا، سه نفر مشهدی را من بانی هستم. او هم
بگوید: من هم یکی را بانی هستم. یکی بگوید: من پول ندارم، بگوید: ما پنج
نفر، یک نفر بانی است. یک کاری کنیم همه ایرانیها زیارت امام رضا را رفته
باشند. حالا نه اینکه مثلاً بگوید: بچگیاش رفته. ممکن است کسی ده سال است،
آنهایی که ده سال به بالا هست، نرفتند یک کار خیری است. اتفاقاً از کجا که
زیارت او قبول نمیشود. یکوقت ممکن است خدا به خاطر زیارت او مشکلات شما
را هم حل کرد. یک آیه در قرآن داریم میگوید: هروقت کارت تنگ است یک گره را
باز کن، کارت باز میشود. عربیهایی که میخوانم قرآن است. «وَ مَنْ
قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ» یعنی کسی که رزقش تنگ است. «فَلْیُنْفِقْ مِمَّا
آتاهُ اللَّهُ» (طلاق/7) گیر را باز کنید، گیر باز میشود.
برای
دخترت شوهر پیدا نمیشود. برای پسرت هرجا میروی نمیشوی. بگو: خدایا نذر
کردم اگر من برای دخترم و بختش باز شد، مثلاً فلان مبلغ در جهازیه کمک کنم.
عقد یک نفر را من بانی شوم. پول تالارش را من بدهم. کارها را بکنیم، راه
را باز کنیم، راه ما باز میشود.
6- تقسیم اوقات برای کار، عبادت، لذت
بحثی
که داشتم بحث مهمی است. بحث وقت! امام رضا فرمود: وقتتان را چند قسمت
کنید. ساعتی برای عبادت، ساعتی برای کار، ساعتی هم برای لذت. این ساعتها
«لذة» با همین عبارت است، کلمهی «لذة» در حدیث است. ساعتی برای لذت، منتهی
لذت غیر حرام. مسألهی وقت خیلی مهم است. امیرالمؤمنین فرمود: «المؤمن
مشغول وقته» علامت مؤمن این است که وقتش را تلف نکند.
خدا به همهی
قطعات زمان قسم خورده است. قرآن را باز کنید، «وَ الْفَجْرِ» (فجر/1) یعنی
قسم به طلوع فجر، سورهی دیگر «وَ الصُّبْح» (تکویر/18) اول طلوع فجر، بعد
صبح میشود. «وَ الضُّحى» (ضحی/1) قسم به چاشت. «وَ النَّهار» (شمس/3)
قسم به روز. «وَ الْعَصْرِ» (عصر/1) قسم به عصر. «وَ اللَّیْل» (تکویر/17)
شما معنا کنید. قسم به شب. منتهی خود سحر را سه بار قسم خورده است. «وَ
اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ» (مدثر/33)، «وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ»
(تکویر/17)، «وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ» (فجر/4). «یَسْرِ، عَسْعَسَ،
أَدْبَرَ» یعنی قسم به شب وقتی دارد تمام میشود. یعنی قسم به سحر! شبهای
زمستانی بیایید دو رکعت نماز شب بخوانیم. نماز شب میدانید چقدر آسان است؟
یازده رکعت بدون «قُلْ هُوَ اللَّه» است. ما تعاونی حساب میکنیم که مشتری
شوید. بله چهل مؤمن و سیصد تا العفو هم داریم ولی این برای آنهاست که در
نماز شب آببندی شدند. آنهایی که نو نو هستند، میخواهند شروع کنند، یازده
رکعت ساعت بگذارید، 12 دقیقه میکشد. یک نماز شب بخوانیم. لازم هم نیست،
بایستید. نشسته بخوان. نه اینکه پایت درد میکند. آن کسی هم که پایش سالم
است میتواند نشسته بخواند. یک خرده خم میشویم، «سُبْحَانَ رَبِّیَ
الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ»، «اللَّهُ أَکْبَر»! سر را روی یک میزی
میگذاریم، سجده میکنیم. این نماز شب را، شبها طولانی است. چون پنج و نیم
غروب میشود. صبح تقریباً ساعت هفت... چند ساعت میشود؟ هان... 14 ساعت
است. خوب یک روز با خدا حرف بزن. حدیث داریم چه کسی مغبون است؟ مغبون کسی
نیست که سکهاش ارزان شود. مغبون کسی است که عمرش رفت، و کاری نکرد. خدا به
همهی قطعات قسم خورده است.
حدیث داریم: «لو صح العقل لاغتنم کل
امرئ مهلة» (غررالحکم/ص159) اگر آدم عاقل باشد، مهلت را از دست نمیدهد.
دکتر به امام گفته بود قدم بزن. ایشان در خانهاش که قدم میزد یک تسبیحی
دستش بود، ذکر خدا میگفت. میگفت: دکتر گفته با پایم قدم بزنم. لبم چرا
بیکار باشد؟ سرباز است، لب مرز ایستاده است. پلیس است. لب مرز ایستاده است.
همیشه ذکر خدا را بگوید. «سُبْحَانَ اللَّه»، «اللَّهُ أَکْبَر»،
میخواهی هم ریا نکنی، «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگو. «لَا إِلَهَ
إِلَّا اللَّهُ» ذکری است که لب هم تکان نمیخورد. یعنی آدم میتواند در یک
جلسه، ببین شما به لبهای من نگاه کنید. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»،
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» اصلاً لبم تکان نخورد. لازم هم نیست، حالا من
ذکر میگویم خواهند گفت: شیخ شده. یا خواهند گفت: حالا ایشان مقدس بازی
درآورده. ولی از خدا غافل نشویم.
7- زندگی برای رشد و تعالی، نه گناه و معصیت
امام
زینالعابدین میگوید: اگر عمرم به درد میخورد، عمرم بده. یک کسی به یک
کسی گفت: التماس دعا داریم. تو رو به خدا یک دعایی در حق ما بکن. گفت: خدا
«إِنْ شاءَ اللَّه» ایشان را مرگ بدهد. گفت: اِ... من گفتم: دعا کن. گفت:
تو هرچه زنده باشی، گناهت بیشتر است. زودتر بروی، بهتر است. افرادی هستند،
به قول مناجات میگوید: « کل ما زاد عمری، زاد معصیتی» هرچه عمرم بیشتر
میشود... از مرگ هم نترسید. مرگ، حساب کردم یا بهشتی هستیم یا جهنمی. دیگر
راه سوم که ندارد. یا بهشتی هستیم، یا جهنمی. اگر بهشتی هستیم، زودتر پیش
سلمان و ابیذر برویم. چرا اینجا ول معطل هستی؟ برو نزد اولیای خدا. نزد
امام صادق برو. اگر هم جهنمی هستی، زودتر برو، هرچه باشی جهنمت داغتر
میشود. بنابراین مرگ ترس ندارد.
هرچه داریم مالمان را تسویه کنیم.
هرچه داریم هشتاد درصد برای خودمان، بیست درصد خمست را بده، هر پانزده کیلو
گندم، ده کیلو گندم، گندم دیمی با گندم آبی... چه ساعتهایی را ما حرام
میکنیم. اوه اوه اوه... میدانی کشاورزها زمستان چقدر بیکار هستند؟
میلیونها کشاورز همینطور بیکار نشستند. الآن در روستاها اینقدر باسواد و
لیسانس و در شهرها، در بخشها، بازاری مشتری ندارد. خوب وقتی بدون مشتری
نشستی یک کتاب مطالعه کن. وقتی مشتری آمد کتاب را کنار بگذار، مشتری را...
ولی وقتی نشستی، یک کتاب مطالعه کن.
یکی از کشورهای غربی، اروپا
وارد شدم. نگاه کردم پنجاه، شصت تا تاکسی منتظر مسافرهای هواپیمایی هستند.
همهی شوفرهای تاکسی مطالعه میکردند. دستگاه فیلمبرداری نداشتم، فیلم
برداری کنم. تمامشان مطالعه میکردند. و ما همینطور میایستیم تا یک مشتری
بیاید. از پاره وقتها استفاده کنیم. شما میدانید امام چطور از عمرش
استفاده کرد.
خدا رحمت کند من از حاج آقا مصطفی فرزند بزرگ امام
شنیدم. آن روزی که امام ترکیه بود، یک سالی و بعد ایشان را عراق آوردند، ما
رفتیم کاظمین پیشواز امام. در یک جلسه حاج آقا مصطفی گفت: امام در ترکیه،
پرده را کنار کرد که نور از حیاط در اتاقش بیاید، کتاب بنویسد. مسؤول
اطلاعات ترکیه آمد گفت: به ما گفتند: شما از نور خورشید استفاده نکنی. پرده
را کشید، گفت: لامپ را روشن کنید. آن زمانی که امام خمینی نمیتوانست از
نور خورشید استفاده کند، در اتاق با نور چراغ یک دور فقه نوشت. ما یک کتابی
داریم همه طلبهها باید بخوانند. به نام لمعه، شهید اول، شهید دوم. هر دو
شهید کتابشان را در زندان نوشتند.
همین جناب آقای هاشمی رفسنجانی،
قبل از انقلاب زندان بود، در زندان یک دور تفسیر نوشت که بعداً این را
تکمیل کردند، چاپ کردند، به نام تفسیر راهنما. یک دور تفسیر در زندان ایشان
نوشت.
ما خودمان آیت الله العظمی مکارم، تبعید بود در مهاباد شیفتی
نزد ایشان میرفتیم، زمان تبعیدی بعضی جلدها را نوشتیم. از وقت استفاده
کرد. کشاورزها تابستان،زمستان کارشان کم است. مغازهها وقتی کار ندارند،
کارشان کم است. شبها یک ساعت تلویزیون، دو ساعت تلویزیون، حالا به هر حال
نمیخواهم بگویم: تلویزیون نبینید، البته من فرصت نمیکنم ببینم. یک کسی یک
زن بد داشت، گفتند: طلاقش بده. گفت: وقت نمیکنم. (خنده حضار) من وقت
نمیکنم تلویزیون ببینم. ولی از وقتمان استفاده کنیم. لحظهها که میآید
میرود، انسان حسرت میخورد، که عجب چطور ما وقتمان را تلف کردیم؟
عرض
کردم شبی یک کتاب مطالعه کنید. کتاب هم گران است از کتابخانه بگیرید. حالا
هم که دیگر همه خانهها با هم باز شده، خیلی چیزها روی سایت است. از
وقتمان استفاده کنیم. امام رضا فرمود: وقتتان را هدر ندهید.
«کُنْ
عَلَى عُمُرِکَ أَشَحَّ مِنْکَ عَلَى دِرْهَمِکَ وَ دِینَارِک»
(بحارالانوار/ج74/ص78) میگوید: عمرت را بیشتر مواظبت کن تا پولهایت را. یک
خانم بیشتر مواظب طلایش است، یا مواظب جوانیاش؟ میگوید: بابا اگر طلا
داری و عمر هم داری، حساسیت تو روی عمرت باشد. نه روی طلا!
یک نفر
یک پولی را گم کرد و رفت. حالا بگویم آن یکی که بود. خودم بودم! (خنده
حضار) بچه بودم، یک پولی را گم کردم و نگاه کردم دیدم پول نیست، رفتم. خدا
اموات را رحمت کند. پدرم گفت: محسن! گفتم: بله. گفت: مگر گم نکردی؟ گفتم:
چرا. گفت: بیا پیدا کن. گفتم: آقاجان ببین، یک پولی را گم کردم، فرض کنید
ده تومان. ده تومان هم باید وقت صرف کنم پیدا کنم، ده تومان هم غصه بخورم،
میشود سی تومان. ده تومان گم کردم، ده تومان وقتم صرف میشود، ده تومان هم
حرص میخورم. خیلی وقت صرف نکنیم.
مثلاً نشسته روی شله زرد را گل
درمیآورد. بابا این در دهان میرود قاطی میشود. این خانم یک ترب را
برداشته و از این ترب گل درست میکند. بیکاری؟ بابا این چند دقیقه دیگر زیر
دندانها، له میشود. مثل کسی که میخواهند آتشش بزنند، شما کراواتش را
اتو میکنی. (خنده حضار) بابا آخر این را میخواهند آتش بزنند. کسی را که
میخواهند آتش بزنند، که دیگر کراواتش را اتو نمیکنند. وقتتان را صرف
نکنید. وقتمان را صرف میکنیم.
یکی دکان آرایشگاهی، حالا میگویند:
پیرایشگاهی، نشسته بودم، هفت، هشت نفر نشستند. گفتم: بیکاری؟ گفت:آخر نوبت
است. گفتم: این موی صورت اینقدر ارزش دارد که شما یک ساعت و نیم برای کوتاه
کردن مو، یک ساعت و نیم نوبت بگیری. برو هروقت خلوت است، اصلاح کن. ما چرا
اینقدر عمرمان را آتش میزنیم. هرجا طلا را حفظ میکنی، درهم و دینار را
حفظ میکنی، عمرت را هم حفظ کن. «أَشَدُّ الْغُصَصِ فَوْتُ الْفُرَصِ»
(مستدرک/ج12/ص142) بالاترین غصههای قیامت آتش زدن عمر است که عمرمان را
آتش زدیم.
این شبهای زمستانی چقدر آدم بلد نیست قرآن بخواند؟ خیلی.
چقدر آدم بلد است قرآن بخواند؟ خیلی. بگوییم: آقاجان، شبهای زمستانی تو
قرآن بلد هستی بخوانی. من هم بلد نیستم قرآن بخوانم. بیا شبها نیم ساعت،
در یک کوچه هستیم. بیا شبی نیم ساعت به ما قرآن یاد بده. ده تا نیم ساعت،
بیست تا نیم ساعت، قرآن را یاد بگیرید. تمام شد و رفت. آقا یک خطاط است،
شبهای زمستان است. ما ده تا بد خط است. این کارها را در مسجد هم میشود
کرد. بدخطها ثبت نام کنند، یک استاد خط در محله بیاید، خطاطی یاد او بدهد،
خطش خوب شود. فردا به ما میخندند. با این وضعی که...
جایی که
استخر است، یکی شنا بلد است و یکی شنا بلد نیست. یک برنامه بگذاریم که
بچههای مسجد، بهترین مسجد، مسجدی است که همه مردمش اهل مطالعه باشند. هرکس
مشهد میرود یک کسی را هم که مشهد رفته با خودش ببرد. شنا بلد است... در
محله یک دکتر است. دکتر شبی دو ساعت، نه شبی دو ساعت، هفتهای دو ساعت
بیاید بنشیند، بیمارها نزدش بیایند و نسخه بدهد. ما میتوانیم خیلی...
«أَشَدُّ الْغُصَصِ» بالاترین غصهها آتش زدن عمر است.
«انما عن
تعدد ایامک» امام فرمود: ارزش تو عدد روزهایت است. شما که هستی؟ نگو: من
چند تا خانه دارم. چند میلیارد پول دارم. چند میلیون پول دارم. چند ماشین
دارم. شما چه هستی؟ میگوید: هرکس میخواهد خودش را قیمت کند بگوید: من چند
روز هستم؟ ارزش تو روزهای تو است. هر روزی که از دست برود، یک مقدار از
ارزش ما کم میشود. ولذا پدر بزرگها، پدر کوچک هستند. چون آب شدند. سه سال
دیگر بیشتر نمانده. اینها پدر کوچک هستند. حالا ما به آنها پدر بزرگ
میگوییم. «انما عن تعدد ایامک»
حضرت فرمود: دو چیز وقتی رفت، دیگر
برنمیگردد. یکی تیری که رها شد، برنمیگردد. یکی عمری که رفت برنمیگردد.
خیلی هم فکر بزرگها نباشید. که مثلاً حالا جوان هستیم. جوانها هم قدر
عمرشان... چون در قرآن چهارده مرتبه «بَغْتَة» (انعام/31) گفته است. یعنی
یک وقت فکر میکنی که حالا حالا عمر داری، باورت نمیآید که عجب! نه! دارد
عمر ما تمام میشود. خوب اشاره میکنند وقت تمام شد.
«یا حَسْرَتى
عَلى ما فَرَّطْت» (زمر/56) قرآن داریم که روز قیامت میگویند: وای بر ما
از عمری که تلف کردیم. بیایید مطالعه کنیم. وضع مطالعه در کشور ما خوب
نیست. ما وقتی مطالعه میکنیم، وقتی است که یا ترم و امتحان و اینها باشد.
خودمان به عشق علم مطالعه نمیکنیم. از ترس نمره و به عشق نمره. شما یک
فرهنگ کتابخوانی... البته کتابها هم گران است. ما باید وزارت ارشاد ما
دستور بدهد، دو رقم کتاب چاپ کند. یک کتاب با جلد خوب و کاغذ خوب و گران،
برای آنهایی که پول دارند. ولی اگر کسی پول ندارد نباید از علم محروم شود.
یک کتاب ارزان هم، مثل موکت و قالی. آن کسی هم که پول قالی ندارد، نباید
روی خاک بنشیند. کتاب ارزان. هفتهای یک کتاب مطالعه کنید. البته علم مفید
باشد. کتابهای مفید باشد. خیلی از کتابها حضرت عباسی حیف نان که آدم
میخورد. حیف کاغذ، حیف قلم، حیف عمر، کتاب هست مثلاً چهارصد صفحه تمام
حرفهایش چهار صفحه بیشتر نیست. یک خرده جمع و جور کنیم، هم در حرفهایمان و
هم در مطالعاتمان، امام رضا فرمود: از عمرتان استفاده کنید. ساعتی را برای
عبادت، ساعتی را برای تفریح حلال... خوب بس است دعا کنیم.
خدا تو
خودت میدانی، من داشتم میآمدم فکر میکردم که خود من چقدر از عمرم را
خراب کردم. چه دقیقهها و ساعتهای عمر من آتش گرفته است. خدایا تو را به
آبروی امام رضا هرچه عمرمان را هدر دادیم یا در انحراف بودیم، گذشتههای ما
را به آبروی امام رضا ببخش. از الآن تا ابد لحظههای عمر ما را مفید و در
راه رضای خودت، ذخیرهی قیامت ما قرار بده. خدایا قلب امام زمان را از الآن
تا ابد از ما راضی بفرما. مشکلات فرد و جامعه و دولت و ملت ما را حل
بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»