درسهایی از قرآن

پاسخ مسابقه درسهایی از قرآن

درسهایی از قرآن

پاسخ مسابقه درسهایی از قرآن

آموزش‌ مهارت‌های زندگی و شغلی به جوانان

آموزش‌ مهارت‌های زندگی و شغلی به جوانان
تاریخ پخش: 30/06/96
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
در محضر مبارک نیروهای مسلح هستیم. دفاع مقدس هست، زمانی که بحث را گوش می‌دهند، آنهایی که پای تلویزیون هستند زمان پخشش دفاع مقدس است. اول محرم تا هفتم هفته امر به معروف است. موضوع هم مهارت است. همه به هم می‌خورد چون خود مهارت یک معروف است. حدیث داریم امام فرمود: اگر کسی مهارتی نداشته باشد، دین فروشی می‌کند. حدیث مهمی است. «یعیش‏ بدینه‏» (جامع‏الاخبار، ص 139) دین فروشی می‌کند. این مسأله‌ی مهارت‌ها که بین قوای مسلح و وزارت کار و کمیته امداد و صدا و سیما و دانشگاه، قراردادهایی که امضا شد و چراغ مهارت روشن شده است، در پادگان‌ها انشاءالله دیگر اجرا شود. چون دیگر دیگران خواسته باشند یک سالن کارگاه بسازند، برای مهارت، گیر شهرداری هستند مجور بگیرند، گیر مصالح ساختمان، گیر نقشه، نظارت، آنقدر پادگان شما جا دارد که هرجا خواسته باشید یک سالن بسازید گیر نیستید. نیروی انسانی دارید، زمین دارید، دین دارید، عقل دارید، متخصص دارید، همه چیز هست بنابراین وقت اینکه...
1- برکات مهارت‌آموزی در پادگان‌ها
من برکات این مهارت را بگویم. 1- پر کردن ایام فراغت به کار حلال و مفید؛ عزیزان ما در پادگان‌ها مهارت رزمندگی می‌بینند. برنامه‌های شبانه و روزانه و جست و خیزها و اسلحه‌های مختلف و آشنایی با اسلحه‌ها و و... باز هم ایام فراغت دارند. ایام فراغت پر شدنش مسأله مهمی است. این معروف است. ایام فراغت را به کار مفید و حلال پر کنیم.
2- آماده کردن جوان برای دهها سال خدمت؛ من بلند شوم بنویسم. بسم الله الرحمن الرحیم، موضوع چیست؟ برکات مهارت، 1- پر کردن ایام فراغت، 2- کلید رزق در طول عمر، کسی که هنری در پادگان یاد گرفت، الآن پادگان تلخ است. اسمش را اجباری و تحمیلی می‌گذارند. لذا بچه‌های پادگان وقتی مرخص می‌شوند و پایانش می‌شود شیرینی می‌دهند. این شیرینی یعنی گیر کرده بودیم. راحت و آزاد شدیم. این تلخی را باید تبدیل کرد. این لیموترش را باید به لیمو شیرین تبدیل کرد که پدر و مادر گریه نکند و بگوید: بچه‌ام دور است. بچه‌ام چه می‌خورد و کجا می‌خوابد. بگوید: بچه‌ام بی هنر رفت و با هنر برگشت. اعتقاد مردم عوض می‌شود و این خیلی مهم است. آماده کردن جوان برای دهها سال خدمت بیرون پادگان. این مسأله مهمی است. خوشحال کردن پدر و مادر باز یک معروف است.
توسعه خدمات به جامعه؛ الآن گاهی یک مسأله پیش می‌آید. در یک روستا می‌بینی صدها دیپلم است ولی یک آمپول زن نیست. این آمپول زدن چقدر مهارت می‌خواهد؟
2- تقویت انگیزه جوانان برای مهارت آموزی
پیداست مشکل ما مشکل انگیزه هم هست. نمی‌خواهیم کار کنیم. میلیون‌ها افغانی در ایران هستند شاید یکی بیکار نباشد. ما میلیون‌ها جوان لیسانس داریم که خیلی‌هایشان بیکار هستند. نمی‌خواهیم کار کنیم. از اول بد تربیت شدیم. تا مدرسه ما تعطیل می‌شود، امروز به مناسبت برف و باران مدارس تعطیل است. بچه‌ها می‌گویند: جان! معلم می‌گوید: آخ جون! ما گیر اخلاقی داریم. حال نداریم! حالا باید برای ایجاد انگیزه چه کار کرد؟ من یک کتاب در این زمینه نوشتم. چگونه می‌شود انگیزه را تقویت کرد؟ کم شدن هزینه‌ها که برای ساخت و تجهیزات کارگاه‌ها لازم است. خود بچه‌ها برای خودشان می‌نویسند: دانشجو خوابگاه می‌خواهد. خوابگاه نداریم! می‌گوییم: دانشجو شما چهار سال می‌خواهید در خوابگاه باشید. بیست روز هم عملگی کنید. آهن و مهندس و نقشه برای وزارت علوم، تو که می‌خواهی چهار سال در خوابگاه بخوابی، چند روز هم عملگی کن، خودت برای خودت جا درست کن. نمی‌خواهیم کار کنیم، یک نهضتی باید بشود. یعنی این کار بخشنامه‌ای نیست. این کار نیاز به یک سوز و شور و هیجان دارد. هیجان باشد کار راه می‌افتد.
خارجی‌ها تحقیق کردند که اگر کسی که غذا می‌خورد با اشتها غذا بخورد، به او نگاه کنی اشتهای شما هم زیاد می‌شود. اما اگر کسی اشتها ندارد و فیلم بازی می‌کند، غذا می‌خورد. شما هم نگاهش کنی گرسنه نمی‌شوی. یعنی آن هیجان اشتها اثر می‌گذارد در... در قرآن برای مصرف میوه می‌گوید: بهشتی‌ها هر میوه‌ای می‌خواهید بخورید. «وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُون‏» (واقعه/20) یعنی هر رقم میوه می‌خواهی بخور. بحث اشتها نیست. اما به گوشت که می‌رسد می‌گوید: «وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُون‏» (واقعه/21) گوشت را اگر اشتها داری بخور. میوه را اشتها نداشتی بخور. اما گوشت را اگر اشتها داشتی بخور. این مهم است که چه کسی انگیزه دارد. سوز دارد، خدا به یکی از انبیاء گفت: می‌دانی چرا تو را پیغمبر کردم؟ گفت: نه! گفت: در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود. من جوان بودم از امام شنیدم، فرمود: دیشب تا صبح یک ساعت خوابیدم. تا صبح به علمای شهرها نامه نوشتم به فریاد اسلام برسید. آن سوز امام مهم است. یک روز امام با هیجان، هر روز ورزش می‌کردند. از طریق راه رفتن ورزش می‌کرد. یک روز دیدند وقتی قدم می‌زد ذکر هم می‌گفت. استفاده بهینه! یک روز دیدند امام همینطور که قدم می‌زند لبش را هم دندان می‌گیرد. گفتند: شما امروز قدم می‌زنی لبت را هم می‌جوی؟ گفتم: ناراحتم! به رسول الله توهین شد! سلمان رشدی را باید کشت. کاش جوان بودم خودم او را می‌کشتم! این سوز خیلی ارزش دارد. بخشنامه‌ای نیست یعنی باید از مخ تا کف پا سوز باشد.  
3- انتقال تجربیات به نسل جوان
کم شدن هزینه‌هایی که برای ساخت و تجهیزات است. انتقال حرفه از این جوان به نسل‌های آینده در طول تاریخ، یک جوانی که در پادگان کار یاد گرفت، فردا ازدواج می‌کند پدر می‌شود، این کار را یا بهترش یا نصفش یا بخشی از هنرش را به بچه‌اش منتقل می‌کند. یعنی این سرمایه‌گذاری در تاریخ است. قصد قربت باید کرد. می‌خواهم در تاریخ سرمایه گذاری کنم.
همین تعلیم نان حلال و جلوگیری از شغل‌های فاسد؛ اگر مادر سینه‌اش را در دهان بچه نگذارد. بچه سر شیشه می‌مکد. اگر ما نان حلال یاد این ندهیم، این سربازی‌اش که تمام شد دنبال شغل‌های بیخود می‌رود.
در کار ابتکار هم پیدا می‌شود. وقتی آدم کار می‌کند، شعری هست می‌گویند: «کار نیکو کردن از پر کردن است» خود کار ابتکار به وجود می‌آورد. اینها خوب است بنر شود در پادگان‌ها بزنیم. یکبار هم نمی‌شود گفت. یک بنر دوازده متری، برکات فراغت! برکات مهارت، ایام فراغت با کار حلال پر می‌شود. جوان برای دهها سال برای خدمت بیرون پادگان آماده می‌شود. پدر و مادر از اینکه بچه‌شان هنری دارد خوشحال می‌شوند. خدمات به جامعه توسعه پیدا می‌کند. هزینه‌ها برای ساخت و تجهیزات کم می‌شود. انتقال حرفه به نسل‌های بعد منتقل می‌شود. تبدیل پادگان اجباری به دانشگاه فنی حرفه‌ای می‌شود که خیلی شیرین است. نام حلال مطرح می‌شود. ابتکارات، کلمات چون از ما نیست. خیلی از این حرف‌ها از اسلام است. محبوب خدا می‌شود چون حدیث داریم «إِنَ‏ اللَّهَ‏ یُحِبُ‏ الْمُحْتَرِفَ‏ الْأَمِینَ» (وسائل‏الشیعه/ ج 17/ ص 23) خدا دوست دارد افرادی را که هم حرفه داشته باشند و هم امین باشند.
4- امید به آینده، عامل محرّک نسل جوان
امید به آینده، الآن سرباز بی مهارت به آینده امید ندارد. می‌گوید: بیرون برویم چه خواهیم کرد؟ کجا ازدواج کنیم؟ سراغ چه کسی برویم؟ چه کسی زن ما می‌شود ما هیچی نداریم؟ یک جوانی خواست داماد شود، گفتند: چه داری؟ خانه، سرمایه، ماشین، پس انداز، هرچه گفت، گفت: ندارم. گفتند: چه داری؟ گفت: من فقط آمادگی دارم! این امید به آینده ندارد. سرباز بی هنر، این بی هنری هم دست پادگان‌ها نیست. این بی هنرهایی که در خانه یاد نگرفته هنر را، بعد در آموزش و پرورش هم آمده یاد نگرفته، در دانشگاه هم یاد نگرفته، حالا آمده آخرین دیوار است. مسأله دیگر جلوی اسراف را هم می‌گیرد. یک بنده خدایی بود می‌خواست بیاید سخنرانی کند، به فرش که رسید کفش‌هایش را کند. معمولاً با کفش می‌آیند. به او گفتند: چرا کفشت را کندی؟ گفت: من چون قالی بافی کردم، می‌دانم این قالی چطور تولید شده است. چون حواسم جمع تولید هست دلم نمی‌آید با کفش روی قالی بیایم. آدمی که با زحمت پول خرج کرد، ولخرجی هم نمی‌کند. آدم اگر کار نداشته باشد مبتلا به انواع گناهان می‌شود. این برکات مهارت است.
در مسأله مهارت چند نکته باید گفت. یک سری چیزها را جلسه قبل برای فرماندهان قوای مسلح، بالاترین فرماندهانشان بودند. یک مطالبی را از قرآن و حدیث گفتم. یک مطالبی را نگفتم، سه چهار مورد را ممکن است تکرار کنم. یکی اینکه آیا می‌شود یا نمی‌شود؟ بله می‌شود. مثلی که صبح برای آقایان زدم این بود. گفتم: در جمهوری اسلامی برای دانشگاه چند قفل بود، قفل‌ها را شکستند. پس می‌شود قفل را شکست. زمان شاه می‌گفتند: دانشگاه در شهرهای بزرگ باشد. جمهوری اسلامی گفت: چه کسی گفت؟ در شهرهای کوچک هم دانشگاه می‌سازیم. دانشگاه باید از شنبه تا چهارشنبه باشد. چه کسی گفت؟ ترمی هم پنجشنبه و جمعه می‌گذاریم. دانشجو باید سنش از هجده سال کمتر نباشد. چرا؟ اگر درس را می‌فهمد ده ساله هم بیاید بنشیند. استاد دانشگاه نباید 65 سال بیشتر داشته باشد. چه کسی گفت؟ کسی هفتاد سال هم دارد می‌تواند حرف بزند بیاید درس بدهد. دانشگاه باید وسط شهر باشد، چه کسی گفت؟ بیرون شهر روی تپه‌ها، در بیابان‌ها دانشگاه بسازد. همینطور که قفل‌های این دانشگاه را شکستند، میلیون‌ها تحصیل کرده وارد شد. قفل‌های دیگر هم می‌شود شکست. قفل‌ ازدواج را می‌شود شکست. من بیست طرح برای ازدواج آسان نوشتم. ازدواج اینقدر گیر ندارد. فقط همت می‌خواهد.
رضاشاه کوه را سوراخ کرد. تونل‌های ما خیلی‌هایش در زمان رضاشاه بوده است. چطور رضاشاه کوه را سوراخ کند و ما برای این نتواند تصمیم بگیریم؟ نمی‌شود. کلمه نمی‌شود را نگوییم. گفت: چه چیزی است که آویزان است و آبی است و می‌خواند؟! آخرش گفت: ماهی. گفت: ماهی که آویزان نیست؟ گفت: آویزان می‌کنیم. گفت: ماهی که آبی نیست. گفت: رنگش می‌کنیم. گفت: ماهی نمی‌خواند. گفت: در شکمش نوار می‌گذاریم. یعنی اگر بخواهیم...
یک اصل است برای شما می‌گویم. هرکاری را بخواهید بکنید، نه قوای مسلح، دولت، ملت، مردم، هرکاری را بخواهیم بکنیم راهش را پیدا می‌کنیم. هرکاری را نخواهیم بکنیم بهانه‌اش را پیدا می‌کنیم. به ما ابلاغ شود، دستور اجباری نیست. الزام آور نیست. خدا به ابراهیم گفت: بچه‌ات را بکش. گفت: چشم! در خواب هم گفت. حالا اگر من این خواب را دیدم، بلند شوم من بچه‌ام را بکشم، این چه خوابی بود ما دیدیم. خیلی خوب خواب است. اول که می‌گفتیم: حجت ندارد. بعد می‌گفتیم: این دستوری که بچه‌ات را بکش. دستور مولوی نیست. دستور ارشادی است. یک توصیه بود. جدی نبود. بعد می‌گفتیم: اگر گفت: بکش. فوری نگفته بکش. پیر شود او را خواهد کشت. یعنی هزار و یک مِن و مِن می‌‌کنیم. قرآن می‌‌گوید: روز قیامت منافقین به مؤمنین می‌گویند: «انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُم‏» (حدید/13) رویتان را برگردانید، ما از نور شما استفاده کنیم. می‌گویند: نه! «أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ» (حدید/14) ما در دنیا با هم نبودیم؟ می‌گوید: چرا. «وَ تَرَبَّصْتُمْ» شما مِن و مِن کردید. حج واجب شد، مِن و مِن کردید. دختر بزرگ شد، گفتی: این خواستگار باشد بعد. پسرت بزرگ شد، باشد بعد. من و من کردی دخترت فاسد شد. من و من کردی پسرت فاسد شد. من و من کردی نمازت عقب افتاد. «وَ تَرَبَّصْتُمْ» یعنی من و من کردن. قرآن می‌گوید: «خُذِ الْکِتابَ‏ بِقُوَّة» (مریم/12) قصه را جدی بگیرید. در پناه‌ها اولین جمله این است «اعوذ بک من‏ الکسل‏» (بحارالانوار/ج98/ص93) پناه می‌برم از آدم وارفته! اسلام وارسته می‌خواهد نه وا رفته، جدی می‌خواهد!
همه مردم در جریان قرار بگیرند. برادرهای عزیز! در پادگان‌ها هر سربازی هنری دارد از او فیلم برداری کنید. خیلی وقت‌ها به طور طبیعی افرادی یک هنرنمایی‌هایی می‌کنند که این را نشان بدهید که این سرباز چطور هنرنمایی می‌کند. صدا و سیما باید از لحظه‌ها فیلم برداری کند.
5- مهارت آموزی از دوران مدرسه
مهارت آموزی باید از مدرسه شروع شود. در دوازده سالی که بچه در اختیار آموزش و پرورش است احساس کنند که چه کاره است. منتهی در مهارت آموزی چند مسأله هست که باید دقت کرد. 1- ذوق طرف را باید در نظر گرفت. ممکن است طرف حال این کار را نداشته باشد. با زور نمی‌شود به بچه گفت: برو طلبه شو! ممکن است شغل آخوندی را دوست نداشته باشد. باید دید که دوست دارد یا ندارد. این مسأله مهمی است که طرف ذوقش می‌کشد یا نه؟ گاهی یک کارهای غلطی می‌شود ذوق ندارد. مثلاً شما با یک کراوات نزد آیت الله برو! خوشش می‌آید؟ یا پوستین ببر بندرعباس در هوای داغ به کسی بده. مثلاً بندرعباسی‌ها از پوستین خوششان می‌آید؟ حتماً باید اصل ذوق باشد. اینها اصول است و فکر کردم نوشتم.
اگر می‌خواهید مهارت بگیرد باید اول ببینیم چه چیزی دوست دارد؟ رفتم آفریقا دیدم عروسک‌های آفریقا سیاه پوست است. عروسک‌های ایران سفید پوست است. یعنی باید دید... 2- کشور به چه چیزی نیاز دارد؟ الآن مشکل ما این است که بعضی از رشته‌های دانشگاهی مورد نیاز نیست. می‌گویند: نمی‌خواهیم. مسأله دیگر استادش هست یا نه؟ همینطور بخشنامه می‌دهی باسمه تعالی به راست راست، به چپ، چپ! نه. ممکن است استاد نباشد. شما خواسته باشی همین قرآن آموزی را بگویی: آقا سربازهایی که قرآن بلد نیستند، بتوانند قرآن بخوانند.    چند تا استاد قرآن داریم؟ استادش هست یا نه؟ اصل ذوق سرباز، اصل نیاز کشور، اصل وجود استاد، اینها همه اصل است. کدامیک ارزان است؟
6- بیش‌ترین بهره، با کمترین هزینه
به من می‌گویند: آقای قرائتی تخته سیاه را ول نمی‌کنی؟ چهل سال است پای تخته سیاه هستی؟ تکنولوژی آموزشی آمده است. ابزار آموزش جدید آمده است. می‌گویم: تخته سیاه در هر روستایی هست. اما اگر من با کامپیوتر کار کنم، این طلبه‌ای که در فلان روستای دور است، یا شهر دور است، می‌گوید: قرائتی نفسش از جای گرم بلند می‌شود. دور تا دورش مسئولین هستند و انواع کامپیوترها، بعد می‌گوید: نه، بنده با تخته سیاه و گچ کار می‌کنم. یعنی این تخته سیاه و گچ همه جا هست. این ارزان باشد. فقط امروز کاری که می‌کنیم چند منظوره باشد، این چند منظوره بودن مهم است. خداوند در قرآن در مورد لیوان سلیمان... کدام پیامبر بود مسأله لیوان درونش مطرح بود؟؟ یوسف، لیوان را لای گندم‌ها گذاشتند. در مورد لیوان خدا دو تا لقب داده یکی می‌گوید: «جَعَلَ السِّقایَة فِی رَحْلِ أَخِیه‏» (یوسف/70)، «سقایه» یعنی سقایی، یعنی لیوان آب خوری بود. جای دیگر می‌گویند: لیوان گمشده است. نمی‌گویند: لیوان گمشده است. می‌گویند: «نَفْقِدُ صُواعَ‏ الْمَلِک‏» (یوسف/72) صاع یعنی کیلو، معلوم می‌شود این لیوانی که یوسف آب می‌خورد، هم لیوانش بود هم کیلو بود.
صبح یک مثل برای لب زدم، الآن یک مثل دیگر بزنم. مثل انگشت شَست، انگشت شَست را نگاه کن. می‌گوید: انگشت شست را نگاه کن. چقدر از این کار برمی‌آید. این را کنار بگذار. شما با این چهار تا نمی‌توانی دکمه یقه‌ات را ببندی. با این چهار تا نمی‌توانی آمپول بزنی. قلم نمی‌توانی دست بگیری، بیل نمی‌توانی دست بگیری. پیچ گوشتی نمی‌توانی دست بگیری. یعنی تمام وزارتخانه‌ها در انگشت شست است. این یعنی چند منظوره است. یک چیزی می‌خواهی، مثلاً به من گاهی وقت‌ها یک قاب می‌دهند. می‌گویند: اهدایی فلانی به فلانی! گفتم: من با این چه کار کنم؟ روی میز بگذارم و تبلیغ از شما بکنم؟ ننویسید اهدایی فلانی، می‌خواهی یک چیز مطلق بدهی، پارچه ندوخته بدهی، خواستم خودم قبول می‌کنم، نخواستم به یک برهنه یا فقیر یا کس دیگری می‌دهم. چند منظوره کنیم. به سالن آمفی تئاتر مثل زدم. کج می‌سازند و از خیلی از فواید محروم می‌شوند. سالن اگر صاف باشد همه کاری می‌شود کرد. ولی سالن وقتی کج شد فقط برای سخنرانی خوب است. چند منظوره!
7- آموزش مهارت زندگی از طریق مجازی
دخترها باید مهارت ببینند، 1- عدد دخترها بیش از پسرها هست. 2- فراغت دخترها بیش از پسرها هست. هم فراغت دارند و هم عددشان بیشتر است، نیازشان بیشتر است. از فضای مجازی باید با وزارت صحبت کرد. از فضای مجازی آموزش آئین همسرداری ببینند.چه مشکلاتی را زن‌هایی با چه تدبیری حل کردند؟ زن‌های کامل تجربیاتشان را برای دخترهای جوان بگویند. اینقدر آمار طلاق زیاد نشود. گاهی آدم وقتی طرف را می‌شنود برایش قصه سبک می‌شود. یک سرگرد، سرهنگ، سرتیپ، بیایند مشکلات جوانی خودشان را بگویند. اینها خیلی اثر دارد.
طلبه جوانی بودم بی پول شدم. رفتم خانه استادم، گفتم: شما وقتی لمعه می‌خواندی و بیست سالت بود، بی پول هم شدی؟ گفت: بله. گفتم: می‌توانی یک خاطره از بی پولی برایت بگویم. گفت: بی پول شدی. گفتم: بله ولی از شما پول نمی‌گیرم. فقط آرام شوم. سن من بودی بی پول شدی چه می‌کردی؟ گفت: من آمدم قم درس بخوانم، خانم من حامله بود. یک روز وارد خانه شدم، خانم گفت: دارم زایمان می‌کنم. بچه می‌خواهد متولد شود، سریع برو ماما بیاور. یا الله! یا الله! می‌گفت: در کوچه دویدم دیدم هیچی پول ندارم. برگشتم گفت: چه کردی؟ دوباره رفتم دیدم پول ندارم. زنم درد زایمان و من هیچی نداشتم. به خانه آقای بروجردی رفتم. آقای بروجردی استاد همه مراجع فعلی بود. در کاغذ نوشتم «وَ هُزِّی‏ إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَة» (مریم/25) مریم درد زایمانت گرفت، درخت خشک را تکان بده، رطب و خرمای تازه می‌رسد. «تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» (مریم/25) مریم درخت خشک را تکان بده خرمای تازه می‌رسد. اینها را نوشتم رفتم در خانه آقای بروجردی در زدم، خادمش گفت: چه شده است؟ گفتم: این نامه را به آقا بده. گفت: آقا برای استراحت رفت. گفتم: خواهش می‌کنم اگر خوابش نبرده به او بده. دید من خیلی هیجانی هستم. گفت: استخاره کردی؟ می‌خواهی ببینی این آیه خیر است یا شر؟ گفتم: بده! زنم درد زایمان دارد. رفت و داد و آقای بروجردی دید که مریم درخت خشک را تکان بده، خرما می‌رسد. خندید و گفت: خانمش درد زاییدن دارد، هیچی پول ندارد. بروید پول بدهید. این استاد من این ماجرا را گفت. گفتم: من حالا حالاها پول نیاز ندارم! خداحافظ... آرام شدم.
گاهی برای یک سرباز دنیا تاریک است. می خواستم عمامه بگذارم. طلبه‌ها جشن عمامه گذاری دارند. نزد آیت الله العظمی گلپایگانی رفتم، می‌خواهم عمامه بگذارم جشن بگیرم، پول ندارم. شما اجازه می‌دهی از سهم امام جشن بگیرم؟ فرمود: من بدون جشن عمامه گذاشتم. طوری نشد! برو عمامه بگذار. جشن می‌خواهی چه کنی؟ آرام شدم. یک مقداری صحنه‌هایی که سازنده است. این خاطرات باید نقل شود. این خاطره نویسی خودش یک کاری است. اگر هر سربازی برای ما یک خنده تولید کند. شما می‌بینی سالی چهارصد هزار تا از پادگان‌ها بیرون می‌روند. این سرباز دو سال اینجاست یک خاطره خنده دار ندارد. منتهی خنده‌های دلقکی نه! خنده‌های مفید! اگر یک خاطره مفید داشته باشد، ما سالی ده جلد کتاب و خاطره می‌توانیم بگوییم. خاطراتی که مفید است. یعنی دو سه سطر الی پنج سطر باشد منتهی حکیمانه باشد. مثل همین درد زایمان استاد ما است. این را می‌شود در پنج سطر نوشت.
از کار خجالت نکشیم. یکبار پیغمبر و اصحابش (صلوات حضار) در یک اردوگاه بنا شد غذا بخورند. هرکسی گفت: یک کاری کنم. حضرت فرمود: پس من هم هیزم جمع می‌کنم. گفتند: نه نه! فرمود: نه ندارد. من پیغمبر هستم ولی باید در کار شریک باشم. حتی از افراد لنگ و معلول، به کسی گفتند: شغل شما چیست؟ گفت: تلفن چی هستم. گفتم: چند تا انگشت داری؟ گفت: ده تا! گفتم: پس اگر شما یک انگشت هم داشته باشی می‌توانستی تلفن کنی. نه تا انگشت را چه می‌کنی؟ ما هنوز از خودمان کار نکشیدیم. من که با عصا هستم و الآن زانو درد دارم. نمی‌توانم راه بروم، یک گرگ دنبالم کند، یک کیلومتر می‌دوم. یعنی همه استعداد ما شکوفا نشده است. ما می‌توانیم کار انجام بدهیم.
دیروز یک دانشگاهی بودم، کاری نداریم نجف آباد اصفهان بود. گفتم: اینجا چندهکتار است؟ وقتی هکتارش را شنیدم، گفتم: با ماشین حساب، حساب کنید. 25 هزار دانشجو هستند و چند هکتار زمین، هر دانشجو 550 هزار متر زمین است. به اندازه یک شهر زمین برای دانشگاه گرفتند. این همه زمین می‌خواهد چه کند؟ گفتم: پول دیوار کشی اینجا را خرج دانشجوها کنید، کلی از دانشجوها داماد می‌شوند. یک کسی مرده بود روی قبرش موز بود، گفتم: موزها را به مرحوم می‌دادند می‌خورد نمی‌مرد! یعنی گاهی وقت‌ها دنگ و فنگ ما خیلی بیش از اصل است. از افراد لنگ، از افراد معلول، ما یک رفیق نابینا داشتیم اینقدر چیز از او یاد گرفتم، یکبار خانه اینها سفره انداختند. چشم‌هایش بسته بود. گفت: در سفره چه گذاشتید؟ گفتند: نان! گفت: بی خود! گفتند: در سفره نان می‌گذارند. چرا بی خود؟ گفت: اول باید آب بگذارید. گفتند: چه فرقی دارد؟ گفت: ممکن است نان بگذارید در لقمه اول نان در گلو گیر کند، تا آب بیاوری بمیرد. گفتند: اینقدر فکر نکرده بودیم. دیدیم عجب! بین نان و آب مدیریت می‌خواهد. شما می‌دانی مهر نماز مدیریت می‌خواهد. آخوند نباید مهرش گرد باشد باید چهارگوش باشد. چون طلبه بودم، پیشنماز بودم مهرم گرد بود. سرم را گذاشتم و سجده کردم. بلند شدم مهر به پیشانی‌ام چسبیده بود، افتاد غلتید و رفت. فکری بودم پیشنماز هستم مهر ندارم! مهر باید چهارگوش باشد!
همین دستمال کاغذی باید معلوم باشد کجاست. خدا مرحوم فلسفی را رحمت کند. می‌گفت: روی منبر صحبت می‌کنید ممکن است عطسه کنید آب دهان روی ریش شما بریزد. اگر ندانید دستمال کجاست و معطل کنی، تا دستمال پیدا کنی، مردم حالشان به هم می‌خورد. تف به ریش آقاست! دستمال باید جایش مشخص باشد. اگر یک خلبان کتلت می‌خورد، دیگر حق ندارد کتلت بخورد باید نان و پنیر بخورد. برای اینکه اگر هردو کتلت بخورند و گوشت فاسد باشد، هردو حالشان به هم می‌خورد و هواپیما سقوط می‌کند. یعنی شکم مدیریت می‌خواهد. همه چیز مدیریت می‌خواهد. مشکل ما مشکل مدیریت است. بلد نیستیم چطور استفاده کنیم. افراد معلول و لنگ را به     کارهای دیگری...
8- اولویت‌بندی در آموزش‌های مورد نیاز جوانان
مسأله دیگر، کاری را انجام بدهیم که اگر نشود، جایش خالی باشد. این هم یک اصل است. اگر پنجاه مهارت هست، کدام مهارت است که اگر نباشد جایش خالی است. بعضی چیزها مثل لباس زیر است. لباس زیر واجب است. بعضی چیزها مثل شال گردن است. بود خوب است و نبود آدم نمی‌میرد. در مهارت‌ها نگاه کنید، مهارت کلیدی باشد. از قدیم گفتند: فکر نان کن که خربزه آب است! در مهارت‌ها شغل کلیدی را یاد بگیریم.
الگو باشیم. قرآن گفته: عباد الرحمن، بندگان خوب خدا چند نشانه دارند. یکی این است «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ‏ إِماماً» (فرقان/74) بنده خوب خدا باید الگو برای دیگران باشد. در قوای مسلح این مهارت را راه بیاندازید، چون شما یک میلیون دارید، دانشگاه پنج میلیون جوان دارد. شما یک میلیون جوان با کم و زیادش دارید. شما یک میلیون را نشان بدهید که همه بگویند: از ارتش یاد بگیرید، از سپاه یاد بگیرید. از وزارت دفاع یاد بگیرید. از نیروی انتظامی یاد بگیرید،«وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ‏ إِماماً» الگو باشید. این مسأله مهمی است. لازم نیست امام حتماً امام خمینی باشد، مقام معظم رهبری باشد، هرکسی در خانواده‌اش، در محل خودش، در فامیل‌هایش، در دوستانش می‌تواند الگو باشد. «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ‏ إِماماً» معنایش این نیست که همه مردم امام خمینی باشند، همه مردم حضرت ابراهیم باشند. هرکسی در هر جایی که هست الگو باشد. یا ازدواج انجام بدهد که باقی‌ها از ما یاد بگیرند. نگویند: فلانی طلا گرفت. تو طلا هم نمی‌خواهی بگیری؟ فلانی چنین کرد، چرا من عقب فلانی بروم؟ من کاری می‌کنم که او از من یاد بگیرد. تصمیم بگیرید رهبر باشید، خودتان به دیگران خط بدهید. خط پذیر نباشید، خط دهنده باشید. قالب ساز باشید نه قالب پذیر! آدم‌های شل قالب پذیر هستند. چون آب شل است، در هر لیوانی به شکل همان درمی‌آیند. خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! باید روی اراده جوان‌ها کار کرد! خیلی وقت‌ها اراده ندارد. برویم، برویم! این فیلم را ببینیم، ببینیم! باید طوری باشیم که دیگران از نظر مقاومت، از نظر هنر و مهارت، ارتش می‌تواند الگوی همه دنیا باشد، نه در ایران!
عمل مقامات خودش اثر گذار است. اگر یک جایی مثلاً وقتی می‌خواستند خندق بکنند، خود پیغمبر کلنگ بدست گرفت. گفت: اولین کلنگ را می‌خواهم خودم بزنم. پیغمبر که کلنگ زد، ریختند خندق را کندند. اگر می‌خواهید عمل شود خود مقامات باید خط اول باشند. ورزش ما باید مهارتی باشد. الآن ورزش ما از این فوتبال و والیبال است و یک لذت لحظه‌ای دارد، اما خدمت درونش نیست. آرم ورزش در اسلام این است. امروز لذت، فردا خدمت! شنا، قایقرانی، کشتی رانی، تیراندازی، آموزش‌های نظامی، اسب سواری، موتور سواری، ماشین سواری، این کارهایی که اسلام می‌گوید هم امروز لذت است، هم می‌شود به جامعه خدمت کرد. کسی که شنا و قایق بلد باشد می‌تواند به جامعه خدمت کند. اما گل زدن وآبشار زدن امروز هیجان دارد اما فردا می‌گوید: خوب شد ما گل زدیم. وگرنه نیاز مملکت به هم می‌ریخت. خوب شد ما آبشار زدیم وگرنه وضع مملکت به هم می‌ریخت. ورزش‌های امروز، امروز هیجان دارد ولی فردا خدمت نیست. بله یک لحظه پرچم جمهوری اسلامی بالا می‌رود و یک کف و سوت و صلوات! جایزه‌ای که می‌دهیم چرا گل گردنش می‌کنیم؟ بگوییم: این قطعه زمین برای کسانی که در فوتبال در دنیا نفر اول شدند. یک قطعه زمین بده به درد دامادی‌اش بخورد. گل گردنش می‌کنی نه زن دارد، نه خانه دارد، فقط گردنش پر از گل است. یک مقداری جایزه دادن و تشویق ما... شما می‌خواهید از بنده تشکر کنید، می‌توانید کف بزنید. می‌توانید صلوات بفرستید. منتهی اگر صلوات بفرستید ضمن اینکه از من تشکر کردید یک ذکر خدا هم برای شما در دفتر ثبت می‌شود. اگر کف زدید... (صلوات حضار) اگر این کار را کردید تشکر هست اما ذکر خدا در این نیست. باید حساب کنیم چگونه... خود این مهارت می‌خواهد. چه زمانی کار کنیم؟ در چه مکانی؟ با چه فرمولی؟ اینها نیاز به مهارت دارد. باید مهارت ببینیم تا بتوانیم مهارت را راه بیاندازیم. چون خود این هم مهارت می‌خواهد.
خدایا هرجا خوابمان برده و غفلت کردیم، تقصیر یا قصور و غفلت گذشته ما را ببخش و بیامرز. یادمان بده وظیفه ما چیست و توفیق بده عمل کنیم. یادمان بده وظیفه ما چه نیست و تقوا بده دوری کنیم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد