نقش تعلیم و تربیت در ساختن انسان
تاریخ پخش: ۲۷/۰۶/93
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
عزیزان بیننده بحث را زمانی گوش میدهند که در آستانه سال تحصیلی ۹۳ هستیم. راجع به تعلیم و تربیت در قدیمیترین دبیرستانهای تهران، دبیرستانی که چمران را تحویل داده، خیلی از بزرگان را تحویل داده، دبیرستانی که اینطور که به من گفتند بالای نود درصد جوانهایش بدون هیچ اجباری در نماز جماعت شرکت میکنند و من هم خوشحال هستم که در اینجا نفس میکشم. موضوع بحث تعلیم و تربیت است.
1- کار روی خاک بی ارزش، محصول باارزش
عرض کنم که خاک ارزشش کم است، ولی وقتی رویش کار شد، خشت شد، گرانتر میشود. این خشت آجر شد، گرانتر میشود. آجر، سرامیک شد، گرانتر میشود. هرچه روی جنس کار کنی، گرانتر میشود. پنبه هم همینطور است. زمین خاکی ارزش ندارد. ولی اگر این خاک پنبه شد، پنبه، نخ شد، نخ پارچه شد، پارچه پیراهن شد، گرانتر میشود. پس حرف اول این است که روی هرچه کار کنیم ارزشش بیشتر میشود. حالا آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه روی آدمها کار میکند. اگر روی خاک کار کنیم ارزش پیدا میکند، روی آدم کار کنیم چه ارزشی پیدا میکند؟ این حرف اول من است.
یک ماشین که ارزش دارد، چون پنج رقم روی ماشین کار شد تا ماشین شد. موضوع: تعلیم و تربیت. چرا مینویسیم تعلیم و تربیت؟ چرا نمینویسیم تربیت و تعلیم؟ چون تربیت مهمتر از تعلیم است. الآن آمریکا بیسواد نیست، بیتربیت است. ما هرچه مشکل داریم سر تربیت است. عرض کنم به حضور شما که مراحل... مراحل تربیت مثل مراحل باقی چیزهاست.
اول کشف میکنیم. یک ماشینی که سوارش میشویم، اول معدن آهن کشف میشود. مرحله دوم استخراج شد، مرحله سوم ذوب شد. مرحله چهارم قطعهسازی شد. مرحله پنجم قطعهها به هم متصل شد، مونتاژ شد، ماشین شد. ماشین چطور ماشین شد؟ اول معدن آهن کشف شد. بعد از کشف معدن آهن استخراج شد. ذوب شد، قطعهسازی شد، قطعات مونتاژ متصل شد، ماشین شد. همین کار را هم آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه، تربیت معلم، همین کار را باید روی آدمها بکنند. اول آدمها را کشف کنیم. انسان چیست؟ چیستی انسان! اصلاً انسان کیست؟ یکوقت نیاز انسان، خوراک، پوشاک، مسکن، خانه، ماشین، تلفن! مدرک، استخدام رسمی، اصلاً انسان مساوی با زندگی مرفه است. نگاه ما به انسان چیست؟ انسان مساوی با یک زندگی مرفه است. اگر اینطور باشد حیوانها در بسیاری چیزها از ما رفاه بیشتری دارند. مثلاً گاو بیشتر از ما میخورد. سرخ کردن و پوست کردن و ظرف شویی هم ندارد. قرآن بخوانیم. ما چطور کشف شدیم.
2- جایگاه انسان در هستی
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً» (بقره/۳۰) انسان را کشف کنیم. کشف انسان! انسان کیست؟ ۱- خلیفه خداست. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً» ۲- ابر و باد و مه و خورشید و ... «سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر» (ابراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْک» (ابراهیم/۳۲)، «سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْض» (حج/۶۵)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهار» (نحل/۱۲)، خودت را کشف کن. ابر و باد و مه و خورشید همه برای تو است. «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین» (مؤمنون/۱۴) خدا درباره آفرینش خودش به تو احسن گفت.
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم» (تین/۴) بهترین ساختمانها را خدا به تو داد. تمام موجودات دمر راه میروند. حیوانهای دریایی، صحرایی، همه افقی هستند. یک موجود عمودی دارند این رقمی راه میرود و آن انسان است. انسان تا کجا پیش میرود؟ تا بینهایت، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقره/۳۱) خداوند همه اسماء و حقایق را به آدم یاد داد. انسان کیست؟ روح خدا در او است. «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» (حجر/۲۹) روح خدا در توست. پس خودت را کشف کن. آموزش و پرورش باید کشف کند. مشکل دنیا این است که اتم، سلول، انرژی هستهای، انسان همه چیز را کشف کرده است، خودش را کشف نکرده است. ما چه کسی هستیم؟ آموزش و پرورش باید انسانها را کشف کند.
این نوجوان در آینده یک امام خمینی است، یا یک صدام است. شهید رجایی است یا فلان آدم منحرف است. وظیفه دانشگاه و حوزه و آموزش و پرورش کشف است. کشف هم به نمره نیست. ممکن است نمرههایش بیست باشد، در دانشگاه هم قبول شود، از نظر علمی شاگرد اول باشد، ولی یک آدم خیلی پستی باشد. استعداد کاری به شخصیت ندارد. بعضی از آدمها یک جوهری دارند. آن جوهر را باید کشف کرد. کشف معدن، کشف انسان است.
3- استخراج انسان ها ازظلمات به نور
بعد از کشف معدن سراغ استخراج میآییم. آیه استخراج چیست. نصفش را من میگویم. «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره/۲۵۷) استخراج از ظلمات، ظلمات چیست؟ ظلمات جهل، ظلمات شرک، ظلمات تفرقه، ظلمات تکبر، دنیای تعلیم و تربیت باید این بچه را از اینها بیرون ببرد.
بچه خجالت میکشد اذان بگوید، مجبورش کنیم که یک الله اکبر بلند بگوید. چون افرادی هستند، همه چیز دارند، جگر ندارند. روحیه خدمت، هر روزی در مدرسه یک نفر یک کاری کند. چند سالی است که دانشجوها و طلبهها در روستاهای دور میروند و خدمت میکنند. بیست روز مزه زندگی در روستا را میچشند. مزه خدمت به طبقه محروم را میکشند. در کتابخانه آدم دانشمند میشود، ولی خادم نمیشود.
من زمان جنگ اروپا رفتم. کشورهای مختلف، افراد ایرانی را دعوت کردم که ایران بیایید. الآن جنگ است، جوانهای ما در جبهه تکه تکه میشوند، شما هم پزشک هستید، متخصص هستید. کشورتان است، گفتند: اگر دلار میخواهید ما میدهیم. دارو هم میدهیم، اما حال نداریم ایران بیاییم. ما اینجا راحتتر هستیم. تحصیلات بالاست اما میگوید: ایرانی تکه تکه هم شد، من پولش را میدهم، حال ندارم بیایم کمک او کنم. این تحصیل خروجی ندارد. من یک آیه ای را میخواهم بنویسم، ولی به شرطی که نخوانید چون اگر بخوانید سجده واجب دارد.
4- کسب علم، زمینه تواضع و عبادت
چهار جای قرآن آیه را که خواندی واجب است سجده کنی. با وضو و بیوضو، رو به قبله و پشت به قبله، منتهی ما الآن چون شرایط سجده را نداریم، فقط نگاه کنیم. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق» (علق/۱) «اقرأ» یعنی برو درس بخوان. آیه آخرش که سجده واجب دارد من هم نمیگویم و شما هم لب تکان ندهید، آخرش این است. فقط نگاه کنید. اول سوره میگوید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق». آخرش میگوید. (واسجد واقترب) میگوید: باید سجده کنی و به خدا قرب پیدا کنی. یعنی علمی ارزش دارد که آخرش به سجده کشیده شود. اگر آدم با سواد شد، متکبر شد، این نخ از سوزن جدا شده است. «اقرأ» یی «اقرأ» است که آخرش... ما باید دبیرستانهایمان طوری باشد که هرکس باسوادتر است سلامش بیشتر باشد. یعنی قرائتش به تواضع کشیده شود. به پدر و مادرش بیشتر احترام کند. در مسجد محله بیشتر حضور داشته باشد. پول به فقیر بیشتر بدهد. یعنی هرچه باسوادتر میشود، هرچه «اقرأ»اش بیشتر میشود، ادبش، تواضعش، سجدهاش بیشتر شود. چون در سوره «اقرأ» میگوید: «اقرأ»یی ارزش دارد که آخرش... برو گمشو! من ترم پنج هستم. تو ترم یک هستی. بلند شو لباسهای مرا بشوی. تو راهنمایی هستی و من دانشجو هستم.
اگر در خانه به خواهرش زور گفت، در کوچه به بچهها زور گفت به خاطر اینکه دو کلمه درس خوانده است. گاهی انسان درس میخواند ولی تکبرش زیاد میشود. استخراج مهم است. «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»
من یک خاطره دارم، یک وقت گفتم، دوباره تکرار کنم. اول انقلاب که ترور نبود، همه بدون حفاظت راه میرفتند. خطری نبود. خانه ما قم بود. از قم به تهران میآمدیم و به صدا و سیما میرفتیم و فیلم پر میکردیم و برمیگشتیم. در راه برگشت از میدان شوش سوار اتوبوس شدیم و قم میرفتیم. به بهشت زهرا رسیدیم. خواستم بگویم: برای شادی روح شهدا صلوات ختم کن. بلند شدم یک نگاه به اتوبوس کردم و دیدم همه نشستند، خجالت کشیدم و نشستم. گفتم: چرا خجالت کشیدی؟ گفتم: آخر صلوات ختم کردن کار حجتالاسلام نیست. کار آدم عادی است که بگوید: صلوات ختم کن. گفتم: نامرد! آخر این حجتالاسلامی تو از خون شهداست. اگر شهدا نبود، امام هم نمیتوانست ایران بیاید. شاه فرار نمیکرد، هرچه داریم از شهداست. دوباره بلند شدم نگاه کردم دیدم همه نگاه میکنند، خجالت کشیدم و نشستم. دوباره خودم را توبیخ کردم، بلند شدم، نشستم. این بغل دستی ما گفت: حاج آقا، گفتم: بفرمایید، گفت: صندلی شما میخ دارد؟ گفتم: نه! گفت: هی بلند میشوی و مینشینی. گفتم: صندلی من میخ ندارد، خودم گیر دارم. گفت: گیر چه هستی؟ گفتم: گیر دو کلمه سواد! دو کلمه درس خواندم و متکبر شدم. عارم میشود بگویم: یک صلوات ختم کنید. حدیث داریم دوره آخرالزمان مسؤولین سرشناس عارشان میشود اذان بگویند. من اذان بگویم؟ من مدیر کل هستم. استاندار که اذان نمیگوید. من وکیل هستم. وزیر هستم، سفیر هستم. اذان را به آدمهای گمنام واگذار میکند. خجالت میکشند اذان بگویند. این معلوم میشود کشف شده ولی «یخرجهم» نشده است. آموزش و پرورش باید بچهها را بسیجی، متحد، خاکی، خودمانی، بیتکبر بار بیاورد. منتظر نباشیم.
اول انقلاب ما رفتیم در یک سالن سخنرانی کنیم، در سالن یک میز بزرگ بود. گفتیم: این میز کلاس درس ما را به هم میزند. این میز را کنار بگذاریم که کلاس ما یک تخته شود. یک میز خیلی بزرگ بود. گفتند: آقا شما یادداشت کنید. گفتم: چه چیزی را یادداشت کنم؟ گفت: تقاضا کنید به روابط عمومی که بیاید میز را بردارد. گفتم: بنویسیم روابط عمومی برمیدارد. گفت: نه او زیرش مینویسد به تدارکات! گفتم: تدارکات برمیدارد؟ گفت: نه! او زیرش مینویسد به حمل و نقل! آقا من عبا و قبا را کنار گذاشتم و این میز را هول دادم کنار رفت. گفتم: بابا آخر کاری که اینقدر ولخرجی، ول عمری، یعنی هم پول آتش میگیرد...
شما الآن در دبیرستانی درس میخوانید که میگویند: صد سال پیش ساخته شده است. الآن هم مهندسین و معماران ما خانه میسازند، بعد از سی سال فقط قیمت زمین را میدهند. میگویند: ساختمانش ارزش ندارد. کشور ما ناله میکند که آب دارد جیرهبندی میشود، مصرف آب را کم کنید. از آن طرف هم همه فلکهها چمن میکارند. واقعاً اگر آب کم است سبزی بکارید، هفتهای یکبار آب بدهید. چرا چمن میکارید که باید صبح تا شب آبش داد. میگوید: آخر اگر سبزی بکاریم میگویند: دهاتی است. ما روشن فکر هستیم. یعنی روشن فکریاش را از چمن میخواهد. چمن خوراک بدن الاغ هم نیست. حالا بیاید به من پز بدهد که نه اگر چمن کاشتیم، نشانه ترقی است، سبزی کاشتیم نشانه املی است.
خیلی از دختران ما که در خیابانها ول میشوند، براساس یک تخیلاتی است. فکر میکند با این قیافه بیرون بیاید روشنفکر است، با قیافه دیگر قدیمی است. غافل از اینکه ما بالاترین متخصصین را داریم که در بین زنهایی است که برترین حجاب را دارند. گذشت زمانی که فوکل دلیل بر روشنفکری بود. اینطور نیست! درست فکر کنید. قرآن چند آیه دارد که میگوید: محاسبات شما غلط است. داریم «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ» (اعراف/۳۰)
این ایام به من مراجعاتی میشود که وقتی از اتاق بیرون میروم تا مدت زیادی به هم میریزم. همه هم برای این است که خواستگار داشته، مادرش گفته: میخواهم لیسانس بگیرد. رفته لیسانس بگیرد، گفته: برو فوق لیسانس هم بگیر، بین لیسانس و فوق لیسانس گولشان زدند. یا دختر عاشق شده، یا کسی عاشق دختر شده است. یا رفیق بد پیدا کرده است، یا فیلم بدی دیده است. به هر حال میوه که رسید باید چید. بگویید: باشد بلکه انشاءالله گرانتر شود. اینطور نیست. کلاغها میآیند میخورند. یا میپوسد و زمین میافتد. اصلاً چه کسی گفته: لیسانس ارزش است؟ لیسانس ارزش هست اما مانع ازدواج نیست. بنده اعتقادم این است که مصاحبه هم کردم و در تلویزیون هم پخش شد. به ازدواج دانشجویی عقیده ندارم. دیر است ازدواج باید دبیرستانی باشد.
آقا خانه نداریم! مگر لازم است هرکس ازدواج کرد خانه دربست داشته باشد. اصلاً لازم است وقتی عقد بستی عروسی کنی؟ دختر و پسر عقد میکنند، دختر خانه پدرش است. پسر هم خانه پدرش است. یک قران هم اضافه بار ندارد. این دختر و پسر عقد باشند و نباشند خانه پدرشان هستند. منتهی وقتی میخواهند ارتباطی پیدا کنند، به جای ارتباط حرام، ارتباط حلال پیدا میکنند. میروند همدیگر را میبینند، میگویند و میخندند و دور هم خوش میشوند. دو هفته بعد هم پیدایشان نمیشود... تا وقتی که درسش تمام شد، سربازیاش تمام شد، یک شغلی، یک هنری، تشکیل خانواده باشد، بعد. اما یک عقد بسته حلالی داشته باشد.
این فکر خرابی که در سر ما آمد، اول لیسانس بعد ازدواج! این فکر غلطی است. نه عقلی است. نه شرعی است. نه وجدانی است. آنوقت چه میشود؟ پسر هر شبی یک رستورانی، با یک تلفنی، فیلمی، پسر روحش قفل بود، باز میشود و به جاهای مختلف وصل میشود. دختر هم کم کم یک خرده از خانواده دور میشود. اولین جایی که آدم میفهمد دور از پدر و مادر است، اردوهاست. اردوها یک خوبی دارد اما یک بدی هم دارد. اولین بار آدم یاد میگیرد پس میشود بیرون از خانه هم خوابید. یاد میگیرد که دور از پدر و مادر هم میشود زندگی کرد. پسر یک جاهایی میرود، دختر یک جاهایی میرود، این نخها کلفت میشود، بعد فوق لیسانس و ازدواج میکنند. نمیخواهی برو! تا بچهدار نشدیم از هم جدا شویم. چرا؟ برای اینکه این آقا سی تا رستوران دیگر هم غذا خورده، یک خرده غذا شور باشد قهر میکند. اما اگر همه مغازهها بسته باشد، غذا زهر مار هم باشد... اینکه آمار طلاق بیشتر شده چون ازدواج عقب افتاده است. ازدواج که عقب افتاد، روابط با این و آن باز میشود. همه که روابط باز شد، شما وقتی در خانه باز باشد، تا دیدی خانه یک خرده خاک دارد و ملحفه تمیز نیست، میروی خانه دیگر میخوابی، چون سی تا خانه دیگر هم هست. اما اگر ببینی همه خانهها بسته است، الا و لابد خودت میشویی و با همین زندگی میکنی. ما باید از تصورات خارج شویم. دینمان را از خالقمان بگیریم. خالق میداند چه خلق کرده است. روانشناسان غربی و شرقی خالق ما نیستند. ولذا میگوید: این کار را بکنی، خوب است. بعد که آن کار را میکنیم میبینیم خوب هم نشد. بچه را آزاد بگذارید. از آن طرف میگوید: بچه را تنگنا قرار بدهید.
5- حضور انسان شناسان و اسلام شناسان در رأس نظام آموزش
برنامهریزان ما باید سه زاویه داشته باشند. اگر داشته باشند آموزش و پرورش درست میرود. اگر نداشته باشند، آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه ممکن است کج بروند.
۱- باید اسلام شناس باشند.
۲- انسان شناس باشند.
۳- هنر شناس باشند.
اینها میتوانند برنامهریزی کنند. وگرنه جلسات... زندگی پختگی میخواهد. بچه شانزده ساله، هفده، هجده ساله پخته نیست. این را قبول دارم. دختر سیزده، چهارده ساله هم پخته نیست. این را هم قبول دارم. اما شهوت کار به پختگی ندارد. زندگی پختگی میخواهد. اما شهوت کار به پختگی ندارد. ممکن است آدمهای نپخته هم دسته گل آب بدهند.
آقا یک کسی تشنه است. میگوییم: شما تشنه هستی؟ انشاءالله بعد از لیسانس آبت میدهم. این حرف درست است؟ این الآن تشنه است. بعد از آب هیچ نیازی مثل همسر نیست. اولین نیاز اکسیژن است. دومین نیاز آب و نان است. سومین نیاز همسر است. چون قرآن میگوید: «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» (بقره/۱۸۷) همسر لباس است. لباس چندمین نیاز بشر است؟ بعد از اکسیژن و آب و نان، سومین نیاز، نیاز به لباس است. «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» یعنی بعد از اکسیژن و آب نیازی به همسر نیست. پیرها هم نیاز به همسر دارند. همسر فقط برای شهوت نیست. یکی از متخصصین و پزشکان خیلی قوی به من میگفت: در تهران چهارده هزار پیرزن و پیرمرد داریم که چون همسر ندارند و کسی با آنها حرف نمیزند به بیماری افسردگی گرفتار شدند. دو تا پیر کنار هم غرغر که میکنند. همین خوب است. همه پیرها غرغر نمیکنند. حتی پیرهای غرغرو هم داشتن همسر از نداشتنش بهتر است.
یک خاطره هست نمیدانم شنیدهاید یا نه؟ یک کسی مادر نود ساله و پیر و لاغر و خشکیدهای داشت. این را مکه برد و کول کرد و در حال طواف بود. حضرت را دید. گفت: آقا این مادر من است. نمیتواند راه برود. او را مکه آوردم حالا هم بر دوشم طوافش میدهم. حق فرزندی را ادا کردم؟ فرمود: نه! گفت: چه باید میکردم؟ گفت: او را شوهر بدهید. گفت: این! نمیتواند راه برود. تا گفت نمیتواند راه برود، پیرزن که روی دوش بچه نشسته بود، بر سر پسرش زد و گفت: خفه شو! تو بهتر میفهمی یا پیغمبر؟
وظیفه آموزش و پرورش چیست؟ استعدادها را کشف کنیم. تو خلیفه خدا هستی. ابر و باد و مه و خورشید... «وَ سَخَّرَ لَکُم»، «أَحْسَنِ تَقْویم» (تین/۴)، «أَحْسَنُ الْخالِقین» (مؤمنون/۱۴)، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقره/۳۱)، «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» (حجر/۲۹) تو قدر خودت را بدان. خوراک و پوشاک و مسکن نیستی. خانه و ماشین و تلفن نیستی. بالاتر از این هستی.
6- نقش دعا و مناجات در لطافت روح انسان
بعد از کشف استخراج است. استخراج از جهل، شرک، تفرقه، تکبر، باید ذوب شود. ذوب با چه؟ با نماز، مناجات، تضرع، با گفتگوی خلوت با خدا. یک دعای استغفار دیدم که در عمرم ندیده بودم. امام یک استغفارهایی میکند که تا به حال به ذهن من نیامده بود این هم استغفار دارد. ما معمولاً وقتی استغفار میکنیم و استغفرالله میگوییم، یک گناهان معروف را استغفار میکنیم. مثلاً غیبتی، تهمتی... اما امام میگوید: خدایا، استغفار میکنم از ظلمی که به مردم کردم یادم رفته است. ۲- از ظلمی که به مردم کردم یادم نرفته ولی طرف مرده است. ۳- از ظلمی که به مردم کردم، طرف زنده است اما نمیدانم کجاست که بروم و عذرخواهی کنم. استغفار میکنم از ظلمی که به مردم کردم، طرف زنده است، میدانم کجاست، او را میبینم، رویم نمیشود از او حلالیت بطلبم. ببین امام تا کجا رفته است؟ معنای ذوب این است.
امام زین العابدین وقتی نماز میخواند، وقتی مناجات میکند، در دعای ابوحمزه سحرهای ماه رمضان یازده «لعل» میگوید. «لعلک» شاید، شاید، شاید... یازده بار شاید میگوید. چرا سر نماز حواس آدم پرت است؟ با غیر تو که حرف میزنم حواسم جمع است. الآن با شما که حرف میزنم، حواسم جمع است. اما تا میگویم الله اکبر، حواسم پرت میشود. میگوید: چرا وقت نماز خوابم میگیرد؟ نماز برایم سنگین است. بعد میگوید: یازده تحلیل! این را ذوب میگویند. خدایا «لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی» (بحارالانوار/ج۹۵/ص۸۷) شاید من لایق نبودم، مرا از در خانهات پرت میکنی. میگویی: با من حرف نزن. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِین» از بس که چرت و پرت گفتم. زبانی که اینقدر چرت و پرت گفت، این دیگر لیاقت حرف زدن با تو را ندارد. «أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاء» با دانشمندان نبودم، پرتم کردی. با یاوه گویان بودم، پرتم کردی. «أَوْ لَعَلَّکَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِی» شاید نمیخواهی صدای مرا بشنوی. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُسْتَخِفّا» من قدر تو را نمیدانم. یازده «لعل» میگوید. انسان گاهی بنشیند و خودش را تحلیل کند.
خدا آیت الله مشکینی را رحمت کند، برای ما درس اخلاق میگفت. مناجاتها را میگفت و باز میکرد. دو کلمه مناجات میخواند و معنایش را میگفت. بهترین درس اخلاق تفسیر مناجاتها است. در دعای کمیل داریم خدایا «یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِک» من حرفی ندارم که به جهنم بروم. اما دلتنگ تو میشوم. اینکه از فراق تو دلم میسوزد. امام که زنده بود من یک صحنهای دیدم، آن صحنه این دعای کمیل را برای من معنا کرد. صحنه این بود که یک کسی از دورترین نقاط ایران آمده بود امام را ببیند. با چه زحمتی به تهران آمده بود و جماران رفت و در جماران هم چون سمت کوه است با یک زحمتی رفت. وقتی در خانه امام رسید، گفتند: امام ملاقات ندارد. ایشان گفت: «صبرت علی عذابک» حرفی ندارم. ۲۴ ساعت مثلاً از بندرعباس آمدم، دو سه ساعت در تهران الاف شدم. حیف که امام را ندیدم. سختی و پولها و معطلیهایش طوری نیست. اما چطور این همه راه آمدم و آخر هم امام را ندیدم. گاهی وقتها یک صحنهای برای آدم پیش میآید...
یک تاجر درجه یکی بود، مکه آمده بود. عید قربان یک پایه است که باید هفت سنگ کوچک به این پایه زد. علامت اینکه شیطان سراغ ابراهیم میآمد و حضرت ابراهیم او را سنگ میزد. میگویند: باید آن خاطره را زنده کنیم. خیلی شلوغ است چون دو سه میلیون آدم میخواهد در یک تکه سنگ بزنند. روزی است که تقریباً هر سال یک جمعی میمیرند و خفه میشوند. این تاجر هفت تا سنگ ریزه برداشت و یک سنگ برداشت گم شد یا افتاد یا نخورد. به یک نفر گفت: یک سنگ به من بده. یک سنگ پرت کرد و نخورد. گفت: یک سنگ دیگر بده. گفت: همین الآن به تو دادم. گفت: آقا الآن خفه میشوم. گفت: بیا! آن سنگ هم نخورد. گفت: یکی دیگر بده. گفت: دو تا سنگ به تو دادم. این تاجر بیرون آمده بود، مرا دید گفت: آقای قرائتی حالا میفهمم فقیرها چه میکشند. فقیر پیش من میآمد یک پولی میگرفت. دوباره هفته پیش از من گرفتی! میگفت: حالا فهمیدم، حالا به تو دادم ... چون گیر کردم... مزهاش این است. یعنی گاهی وقتها یک چیزهای تلخی پیش میآید، بعد آدم میفهمد که یعنی چه؟
حرفم تمام شد. مسؤولیت آموزش و پرورش این نیست که یک چیزهایی را حفظ کنیم و نمره بگیریم و دانشگاه برویم. اصل آموزش و پرورش این است که خودت را کشف کن. تو خلیفه خدا هستی. خودت را استخراج کن. «یخرجهم» خودت را با عبادت و عرفان درست از طریق فقه ذوب کن. عرفانی ارزش دارد که از طریق فقیه باشد. عرفایی که فقیه نیستند، حرفشان برای ما حجت نیست. قطعهسازی، خودسازی و تربیت و بعد اتصال! آدمهای حزب اللهی به هم متصل شوند. آدمهایی که تربیت شدند به هم گره بخورند. یک وحدت اسلامی تشکیل بدهند.
خدایا هرچه تا حالا کج رفتم ببخش و بیامرز. به ما توفیق بده، آموزش و پرورش ما، دانشگاه ما، حوزههای ما، خدایا با ما توفیق بده ما استعدادها و ظرفیتها را کشف کنیم. بعد از کشف استخراج کنیم. بعد از استخراج ذوب کنیم و ناخالصیهایش را جدا کنیم. بعد به خودسازی برسیم و بعد افراد خودساخته با هم یک جامعه واحدی را تشکیل دهیم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»