عزّت و ذلّت
تاریخ پخش: 27/۰9/93
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحثمان راجع به عزّت و ذلّت است. در قرآن آیات زیادی داریم و در روایات زیادی هست که چه چیزی انسان و جامعه را عزیز میکند. چه عواملی عزّت میدهد. چه عواملی انسان را ذلیل میکند. یک نیم ساعتی صحبت کردیم و نیم ساعتی هم در این جلسه صحبت میکنیم. چون هر انسانی دلش میخواهد عزیز شود. «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ» (فاطر/10) قرآن میگوید: کسانی را که دوست دارند عزیز شوند، همه دوست دارند عزیز شوند. با هرکس مصاحبه کنیم بگویید: آقا شما دوست داری عزیز باشی یا ذلیل؟ میگوید: عزیز! راه عزّت چیست؟ آیا پول عزّت میآورد؟ انتخابات عزّت میآورد؟ مدرک عزّت میآورد؟ ازدواج با فلان فامیل عزّت میآورد؟ مهریه سنگین عزّت میآورد؟ همه دنبال عزّت میگردند منتهی خط را گم میکند. این خانم فکر میکند اگر در عروسیاش چنین و چنان باشد، فلان تالار، فلان مهریه، فکر میکند عزّتش در این است. بعد هم به دردسر میافتند، همه کارهایشان را میکنند آخر هم میبینی همان عروسی که بنا بود عزیز شود در همان عروسی غصههایی پیش میآید که یکی میگوید: کاش پایم شکسته بود نمیرفتم. یکی میگوید: کاش دستم شکسته بود نمیخریدم. چون عزّت را از یکی دیگر میخواهند.
1- خدایی شدن، راه رسیدن به عزّت
در جلسه قبل گفتیم: یک درصد عزّت دست غیر خدا نیست. چون خدا گفته: تمام عزّت دست من است. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعا» (نساء/139) این «جمیعا» یعنی نه اینکه 99 درصدش دست خداست. تمام عزّت دست خداست. خدا عزیز است. در قرآن چقدر آیه داریم «ان الله عزیز». عزّت برای خداست. هرکس میخواهد عزیز شود باید خدایی شود. بالاخره موسی عزیز شد یا فرعون؟ فرعون ادعای خدایی میکرد. بحث ما این است که عزّت کجاست؟
بسم الله الرحمن الرحیم،عزّت کجاست؟ ذلّت کجاست؟ ما این را بدانیم که عزّت کجاست و ذلّت کجاست؟ بعضیها فکر میکنند اگر ماشینشان فلان قیمت باشد، چنین باشد... چون از راه خلاف میرود. پول ربوی و سود میگیرد، با پول ربا میخواهد ماشین شیک بخرد و در محله عزیز شود. یا تصادف میکند، یا مردم او را نگاه میکنند و میگویند: از کجا آورده است؟ لابد از یک جایی دزدی و کلاهبرداری کرده است. لابد احتکار و گران فروشی کرده است. یعنی همان کسانی که ماشین را میبینند... عزّت دست خداست.
طلبهی جوانی بودم و ازدواج نکرده بودم. بعضی مهمان من شدند. گفتم: برای اینها سنگ تمام بگذارم. یک غذای خوبی برایشان از بیرون تهیه کردم. به هوای اینکه با این غذای لذیذ نزد مهمانها عزیز شوم. وقتی خوردند گفتند: انصافاً شما آخوندها خوش هستید. عجب غذایی بود! ما هر روز این غذا نمیخوردیم، امروز به خاطر شما تهیه کردیم. دائم غر میزدند که از کجا آوردی؟ چیزی هم نبود که خریدم. ولی هم خوردند و هم فحشم دادند. قرائتی بچش! تو خواستی از غذا عزیز شوی، خوردند و تو را فحش دادند. اینطور نیست سوار ماشین شو، همانهایی که تو را میبینند، تو را فحش میدهند. عزّت دست خداست.
2- پیروی از رهبران معصوم، عامل عزّت جامعه
روایت داریم که امام صادق فرمود: عزّت این است که انسان رهبرش معصوم باشد. اگر معصوم نیست، عادل باشد. اگر رهبر معصوم باشد، این عزّت است. ما دستمان را در دست معصوم گذاشتیم. شیعه عزیز است چون میگوید: من اطاعت از معصوم را قبول دارم و والسلام! گوش به حرف هیچکس نمیدهد. رهبر من باید معصوم باشد. اگر زمان غیبت است و دستمان به معصوم نمیرسد، مجتهد جامع الشرایط و ولی فقیه، این برای ما عزّت است. دستمان را در دست هرکس دیگر بگذاریم، خیلیها دستشان را در دست آمریکا میگذارند که عزیز شوند، اینها اگر عقل داشتند، باید بالاخره.. آمریکا با چنگ و دندان میخواست شاه را نگه دارد. آمریکا بود و تمام ایران مرگ بر شاه گفتند و آمریکا هیچ غلطی نکرد. عبرت بگیرند کسانی که میخواهند با پرچم آمریکا کشتیهایشان را در دریا راه بیاندازند.
یوسف لب چاه خندید. برادرهایش گفتند: چرا میخندی؟ ما میخواهیم تو را در چاه بیاندازیم. گفت: یک زمانی نگاه کردم و دیدم ده برادر دارم و با وجود این برادرها پشتیبان خوبی دارم. کسی نمیتواند به من بگوید: بالای چشمت ابرو است. کسی حرف بزند ده برادر قوی... حالا میبینم همان برادرها که فکر میکردم عزّت و تکیهگاه من هستند، مرا در چاه میاندازند. اولاد به انسان عزّت نمیدهد. داشتیم کسانی را که پسران بسیار پولدار و باسواد داشتند، در پیری هیچکدام از بچههایش به دردشان نخورده است. علم به انسان عزّت نمیدهد. داشتیم آدمهایی را که بسیار بسیار ملا بودند، یک مرتبه حافظه را از دست داد و تکراری حرف میزند. طوری که دیگر اصلاً در را روی او قفل میکنند. میگویند: اگر بیرون بیاید، آبروی ما میرود! پدر به اندازهی علمی مهم است اما حافظه را از دست داده و آخر عمری یک حرفی میزند و ذلیل میشود. آن درسی که میخواست با آن عزیز شود، ذلیل شد.
3- صدق و راستی، عامل رسیدن به عزّت
روایتی از امیرالمؤمنین داریم، میفرماید: «من یطلب بغیر الحق یذلّ» اگر از راه باطل خواسته باشی عزیز شوی، ذلیل میشوی. یعنی آدم بگوید: دروغی بگویم که عزیز شوم. ذلیل میشود. دروغ یک مدتی دروغ است بعد پرده کنار میرود. قرآن میفرماید: «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ» خارج میکند «ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون» (بقره/72) آن چیزی که پنهان کردی خدا لو میدهد. با دروغ نمیشود عزیز شد. هرکس خواسته باشد به ناحق عزیز شود، ذلیل میشود.
«الْجِهَادُ عِزَّ الْإِسْلَام» (جامعالاخبار/ص123) ملت قهرمان عزیز هستند. الآن در کشورهای اسلامی کشوری مثل جمهوری اسلامی عزیز نیست. الآن همه دنیا فهمیدند اگر دست ایران با حزب الله و عراق باشد، دست اسلام با هرکس باشد، با سوریه باشد، نمیتوانند کسی را جابجا کنند، میگویند: ایران پشتش است. ما عزّتمان را در سایه جهاد داشتیم و زمان شاه جبهه و جنگ نبود. امام صادق فرمود: «طلبت العزه فوجده فی الصدق» کسی راست حرف بزند عزیز است. عرض کردم اینهایی که دروغ میگویند، خدا گفته هرچه پنهان کنی لو میدهم. وقتی میدانی خدا لو میدهد، پس برای چه دروغ بگوییم؟ راستش را بگو: ندارم! آیه قرآن است که «قُلْ إِنْ أَدْری» (جن/25) اساتیدی که در درس میگویند: بلد نیستم. شاگردها بیشتر این اساتید را دوست دارند تا وقتی از او سؤال میکنند سمبل و ماست مالی میکند. میگویند: ببین این بلد نیست هی طفره میرود. عزّت در صداقت است. عزّت در حق است.
خدا به پیغمبر میگوید: در آستانه رحلت پیغمبر هم هستیم. زمانی که بحث پخش میشود در آستانه رحلت پیغمبر و شهادت امام حسن و امام رضا هستیم. خدا به پیغمبرش میگوید: من تو را نجات دادم. تو یتیم بودی. «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى» (ضحی/6) عزّت در داشتن پدر هم نیست. بسیار هستند کسانی که پدر بالای سرشان نبود و بچههایشان عزیز شدند. نمونهاش امام خمینی، شهید رجایی! کتابهایی هم در این زمینه نوشتند، یتیمانی که به بالاترین درجه رسیدند. اینطور نیست که پدر ندارد، لابد بدبخت است. خیلیها پدر دارند بدبخت هستند و خیلیها هم پدر ندارند، خوشبخت هستند. عزّت دست خداست. اگر دست پدر بود، خدا جمیعا نمیگفت. «جمیعا» یعنی یک درصد هم برای این نیست که ...
«وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى» (ضحی/7) تو گیج بودی. نمیدانستی چه کنی. من به تو گفتم چه کن. گاهی انسان نمیداند چه کند و در یک لحظه خدا به ذهن او یک چیزی را الهام میکند. جرقهای در ذهنش ایجاد میشود که این کار را کن. آن جرقه نجاتت میدهد. «وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنى» (ضحی/8) یادت نرود تو فقیر بودی. خدا به پیغمبر میگوید: عزّت تو از من است. تو یتیم بودی، من به تو مأوا دادم. تو متحیر بودی، من به تو الهام کردم چه کن. تو فقیر بودی، من... خدا میگوید: عزّتت از من است، جای دیگر نرو.
4- کثرت مسلمانان، عامل عزّت جامعه
جمعیت عزّت است. خیلیها سراغ من آمدند که در تلویزیون بگویم: برای تنظیم خانواده و کنترل نسل که اولاد کمتر و زندگی بهتر! گفتم: قرآن خلاف شما را میگوید. قرآن میگوید: یادتان نرود که «کُنْتُمْ قَلیلاً» (اعراف/86) شما عددتان کم بود، «فَکَثَّرَکُمْ» عروس و دامادهایی که جلو بچهدار شدن را میگیرند و میگویند: فعلاً بچه نمیخواهیم و میخواهیم چند سالی خوش باشیم، متوجه نیستند. لذتی که انسان از بغل کردن بچه دارد، این لذت در پارک و تخمه کدو نیست. اینها عزّت واقعی را رها کردند، عروس و داماد در پارک میآیند و بستنی میخورند. فکر میکنند خوش هستند. بچه نداریم و خوش هستیم. متوجه نیستی! لذت در بچه است. لذت در جمعیت است. لذت در کار است. ما فکر میکنیم اگر کار بکنیم ذلّت است. شغلش چیست؟ بدبخت کارگر است. اِ... کارگر بدبخت شد! کار عزّت است. کار ذلّت نیست. باید گفت: بدبخت بیکار است. به بیکار بدبخت بگوییم نه به کسی که کار میکند. ما گاهی لقبهایی را به کسی بیخود میدهیم. عزّت در کار است.
عزّت در این است که انسان روی پای خودش بایستند. با وام و قرضهای بانکی و صندوق نیست. عروس و دامادها باید مقداری فکرشان را عوض کنند. حالا لازم نیست روز اول قالی باشد که شما وام گرفتی. با یک موکت هم میشود زندگی کرد. خدا وضعمان را خوب کرد، قالی هم میخریم. ما مشکلمان در خودمان است. من هم جزء شما هستم. خودم هم گرفتار هستم. فکر میکنم باید همه قالیها به هم بخورد!
زن جوان بلند شده تمام شکستنی فروشها را میگردد. میگوییم: چه شده؟ میگوید: یکی از بشقابهایم شکسته است. دارم شهر را زیر و رو میکنم که گل بشقاب ششم به بشقاب پنجم بخورد. گفتم: میدانی چند ساعت در خیابان راه میروی؟ عمرت حرام نیست؟ شکستنی سفال است. اصلاً در تاریخ چه کسی وقتی میخواست غذا بخورد، اول از گلها فیلمبرداری کرد و گفت: آقا ببخشید گل بشقاب شما هم مثل هم است؟ حتماً یک کسی گفته: الهی خیر نبینی. ما نفرین شده هستیم. عمرمان را صرف این میکنیم که کتابها و گلهایمان مثل هم باشد. رنگ سقف اتاقمان مثل هم باشد. رنگ پرده و دمپایی مثل هم باشد. به عمرمان آتش میزنیم. عزّت در گل و رنگ و غیره نیست.
بعضی عزّتشان را در کتاب جمع کردن میدانند. مطالعه نمیکنند. یک مثلی را کاشانیها میزنند. میگویند: آدم تارک الصلاة مهر و تسبیح جمع میکند. شما هم میگویید؟ این مثلی را من یکوقت کتاب بحار خریده بودم، صد جلد است. مادرم خانه آمد، گفت: محسن اینها چیست که خریدی؟ گفتم: کتاب بحار است. گفت: این کارتنها همه کتاب است؟ گفتم: بله! صد جلد است. گفت: تو مطالعه نمیکنی. میخواهی پز بدهی. اول متلک را مادرم به من گفت. مادرم سواد نداشت، اما من کتابها را که گذاشتم گفت: تو مطالعه نمیکنی و میخواهی پز بدهی. انسان تارک الصلاة مهر و تسبیح جمع میکند. اگر کتابخانه شیک باشد نمیگویند...
ما گاهی وقتها مهمان که میآید، میگوییم: در کتابخانه ببر که همینطور کتابها را نگاه کند و بگوید: آقا چقدر ملا است. نخیر! نگاه میکند و میگوید: آقا که وقت مطالعه ندارد. میخواست با کتابخانه پز بدهد. در قرآن و حدیث داریم که هرکس برای مردم کار کند، خدا ستایشگرش را به فحش دهنده تبدیل میکند. «جعل مادحوا من الناس ذاما» یعنی هرکس برای غیر خدا کار کند، خداوند تعریف کننده او را به انتقاد کننده تبدیل میکند. همان کسی که میخواست تعریف کند، نیش میزند. سراغ دارم کسی را که یک انگشتر یک میلیون و نیمی پانزده سال پیش خرید. گفتم: چرا چنین کردی؟ گفت: وقتی مردم قیمت انگشتر مرا بدانند، دور من جمع میشوند. خیلی قاطی کرده است. خدا میگوید: اگر میخواهی مردم دورت جمع شوند، «ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ» (نحل/125) حرف حکیمانه بزن مردم دورت جمع میشوند. گاهی بعضی از دوستان ما میگویند: آقای قرائتی! یک امکاناتی در اختیار ما برای جوایز بچهها بگذارید. من میخواهم با جایزه بچهها را جمع کنم. گفتم: جایزه نده! پنج دقیقه حرف حسابی بزن بچهها خودشان میآیند. وقتی بچه کنار تو نشست و دید در سه دقیقه حرف تازهای یاد گرفت، خودش فردا میآید. ولی اگر حرف حسابی نزنی، هر شب هم بستنی بدهی، جای دیگر بستنیاش بهتر باشد، آنجا میرود. عزّت دست پذیرایی نیست. خانه، کتابخانه، مدرک، گل بشقاب، فلان تالار، اینها نیست. رمز اینکه ما اذیت میشویم، نمیدانیم عزّت کجاست.
عزّت با جمعیت زیاد است. «قَلیلاً فَکَثَّرَکُم» قرآن میگوید: یادتان نرود، جمعیتتان کم بود. من آمار مسلمانها را بالا بردم.
5- غرور و تکبر، عامل ذلّت و رسوایی
ذلّت دست چیست؟ تکبر، ذلّت میآورد. قرآن می گوید «ابی و استکبر» یعنی شیطان متکبر بود. خدا به او گفت: سجده کن! گفت: من! به این سجده کنم؟ نژاد من با او فرق دارد. «خَلَقْتَنی مِنْ نار» (اعراف/12) من از آتش هستم. «وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین» آدم از گل است. من به او سجده کنم؟ گفت: «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیم» (حجر/34) تو بدبخت شدی. شیطان شش هزار سال عبادت کرد. حضرت امیر میگوید: نمیدانیم این عبادتهایش عبادتهای سالهای دنیایی بوده یا آخرتی؟ چون سالهای «آخرتی فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» (معارج/4) یک سال ما پنجاه هزار سال قیامت است. یک روز قیامت پنجاه هزار سال ما است. حضرت امیر فرمود: شیطان شش هزار سال عبادت کرد اما بخاطر گردن کلفتی ذلیل شد. ذلّت در تکبر است. حرص انسان را ذلیل میکند.
به آدم و حوا گفتند: این غذا را نخور. حرص گرفتند و خوردند. از آن باغی که بود بیرونش کردند. ما همه نسل همان کسی هستیم که بیرون کردند. خدا میگوید: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما» (طه/115) این آدم نتوانسته تصمیم بگیرد. به او گفتیم: نخور، خورد. یک پیغمبر یک کاری را نباید بکند، کرد، بیرونش کردند. ما هم نسل او هستیم. حالا 124 هزار پیغمبر ما را میخواهند داخل کنند دیگر نمیشود. حرص! غذا خوشمزه است، زیاد میخورد. چه کنیم؟ عرق نعنا داریم. نوشابه داریم. درد دل و بیماری و بیخوابی و زجر میکشد و هرکس هم دورش است زجر است، بخاطر اینکه نمیتوانست جلوی شکمش را بگیرد.
حیله انسان را ذلیل میکند. یعنی کسی بفهمد که دیگری سرش کلاه میگذارد. یکبار سر کسی کلاه بگذاری تا آخر عمر دیگر از تو چیزی نمیخرد. بعضی از اجناسی که ما صادر میکردیم، متأسفانه مثلاً در صادر کردن میوه روی جعبه میوه خوب را میگذاشتند و زیر جعبه میوه بد را میگذاشتند. به دبی و قطر و کشورهای دیگر میوه رفت و این آقای میوه فروش هم به نظر خودش زرنگی کرد. اما متوجه نشد آنها گفتند: دیگر از این میوه فروش در ایران میوه نخرید. این حقهباز است. کلک میزند. حیله ...
خدا به یهودیها گفت: شنبه ماهی نگیرید. اینها میآمدند و میدیدند که روز شنبه ماهی روی آب دریا است و دهانشان پر از آب میشد. کنار رودخانه حوضچه درست کردند و حوضچه را به دریا سوراخ کردند. ماهیها از این سوراخ به حوضچه میآمد، تا ماهی میآمد در حوضچه را میبستند. این ماهی در حوضچه گیر میکرد و فردا به راحتی ماهی میگرفت. میگوید: کلک زدی! «کُونُوا قِرَدَةً خاسِئین» (بقره/65) باید میمون شوی. خدا اینها را به شکل میمون میکند. حالا یا میمون ظاهری یا میمون صفت! بخاطر کلکی که زدند. به زرنگی نیست.
بنده خدایی، البته الحمدلله روحانیون بدنهشان طی نمیکنند. اما با کمال تأسف اخیراً بعضی آخوندها طی میکنند که چقدر میدهی من منبر بیایم؟ 95 درصد سالم هستند. 5 درصد اینطور هستند. مداحها هم بسیاری طی نمیکنند ولی تک و تایی طی میکنند. این قصه برای چهل سال پیش است. چهل سال پیش هزار تومان خیلی با ارزش بود. یک آقایی حالا مداح یا روحانی کار ندارم. آمدند چند جا قیمت کردند. گفتند: این حسینیه اینقدر است. این حسینیه اینقدر است. یک مرتبه از دماوند آمدند گفتند: سی هزار تومان. مزایده گذاشتند. ایشان دید سی هزار تومان است، با سی هزار تومان چهل سال پیش میشد خانه خرید. گفت: باشه و دماوند برنده شد. طی کردند و وقتی رفتند، آن آقایی که آمده بود این بنده خدا را ببرد گفت: من با ایشان طی کردم ماه رمضان سی شب، سی تومان! اصلاً مردم وقتی به این نگاه میکردند، دیگر نگاه عزّت به او نمیکردند. میگفتند: کاسب است. بدشان آمد و دوستش نداشتند. یک روز این بنده خدا مریض شد، گفتند: حالا کسی که طی میکند سی شب سی تومان، حالا یک شب مریض شده ما 29 تومان به او میدهیم! چطور او طی کرد! یک شب نیامد، پس 29 تومان میدهیم. فولکسی داشت، از دماوند به تهران برود. به رودهن که رسید دم پیچ ماشینش به یک ماشین دیگر زد. دو تا ماشین لوله شدند. آمد پیاده شد و رفتند مکانیک آوردند و هر دو ماشین را دید. گفت: باید سی تومان بدهید. میگفت: صدایش زدم و گفتم: بیا کار خصوصی دارم. گفتم: من ماه رمضان زحمت کشیدم. منبر رفتم؛ بالاخره پول پول تبلیغات است. شما یک خرده کوتاه بیا. میگفت: گفتم خیلی خوب! حالا اگر پول تبلیغات است من 29 تومان میگیرم. این برای یک روز مریضیاش! میگفت: دماوند 29 تومان گرفتیم، رودهن تحویل دادیم. از رودهن تا تهران پشت فولکس گریه کردم. گفتم: این معنای «خسر الدنیا و الآخره» است. عزّت تو رفت، پولت رفت، ماه رمضان را از دست دادی و هیچی به هیچی! عزّت به طی کردن نیست.
خدا نشان میدهد و میگوید: برای من کار کنی، من چند برابر میدهم چقدر با چشمت دیدی یک دانه زیر خاک رفت و یک خوشه بیرون آمد. روبروی چشمت من یک دانه گرفتم و یک خوشه دادم. روبروی چشمت یک تک سلول و اسپرم گرفتم، یک اولاد کامل و سالم به تو دادم. چقدر میخواهی مرا امتحان کنی؟ هر مهندس و دکتر و آیت الله را دو بار، سه بار امتحان میکنند. تو یک عمری دیدی، همه اینهایی که در خیابان راه میروند یک تک سلول بودند. من از یک تک سلول یک آدم دادم. از یک دانه یک خوشه دادم. باز در من شک داری؟ میگوید: خودت با من معامله کن! در ماه رجب میگوید: باختند کسانی که با غیر خدا معامله کردند. هویدا را شبی که میخواستند اعدام کنند، یک فحش بسیار رکیکی به شاه داد. این هویدا همان هویدا بود که یک عمری نخست وزیر بود و عزّتش را از شاه میگرفت. ولی لحظه آخر فحش زشتی به شاه داد.
6- پیروی از ستمگران، عامل ذلّت و خواری
قرآن هم میگوید: تمام اینهایی که به هم بند هستند، میگوید: همه به هم فحش خواهند داد. «الْأَخِلاَّءُ» جمع خلیل است. خلیل یعنی چه؟ «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقین» (زخرف/67) تمام دوستیها روز قیامت به هم فحش میدهند. او میگوید: تو بودی. او میگوید: خفه شو. تو بودی. برو گمشو، او میگوید: تو برو گمشو! «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنین» (سبأ/31) اگر تو نبودی ما ایمان میآوردیم. گفت: برو گمشو! «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنین» (صافات/29) او میگوید: بیدینی من تقصیر تو است. او میگوید: نخیر! از نژادت دین نداشت. «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» (اعراف/38) هر دستهای که در جهنم میآورند، این به او فحش میدهد و او به این فحش میدهد. یک عده میگویند: خدایا این شاه بود ما گفتیم: جاوید شاه! بدبخت شدیم. خدایا عذاب شاه را دو برابر کن. خدا میگوید: عذاب هردوی شما دو برابر است. شاه دو برابر است برای اینکه هم خلاف کرد، هم یک مشت را منحرف کرد. تو هم دو برابر هستی. برای اینکه با جاوید شاه گفتن او را تقویت کردی. هم خودت خلاف کردی و هم ظالم را تقویت کردی. همه به هم فحش میدهند. عزّت به این نیست که آدم نخست وزیر شود. عزّت به این نیست که آدم چه شود، چه شود. ما داشتیم رئیس جمهور هم شده، دو کار غلط کرده و ضایع شده است. عزّت به رئیس جمهوری هم نیست. راه عزّت چیست؟ راه ذلّت چیست؟
سستی ذلّت میآورد. در احد شکست خوردند، آمدند نزد پیغمبر گفتند: یا رسول الله ما شکست خوردیم. مگر خدا نمیگوید: حزب الله غالب است؟ پس چرا ما شکست خوردیم؟ میگوید: خودت مقصر هستی. فشل شدی و شل شدی. «تنازعتم» در بین شما نزاع افتاد. پیغمبر گفت: این منطقه را رها نکنید. چهار نفر گوش دادید و چهار نفر گوش ندادید. «وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُم» (آلعمران/152) منطقهی حفاظتی را رها کردید. بین خودتان اختلاف انداختید. شل شدید. «فَشِلتُم» از نظر روحی ... گیر در خودتان است. عزّت در اتحاد است.
قرآن میگوید: میدانی چرا «وَ أُتْبِعُوا فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (هود/60) افرادی هم در دنیا مورد لعنت هستند، هم در آخرت. چرا؟ میگوید: برای اینکه «وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنید» (هود/59) کسی که دنبال ستمگر برود، هم در دنیا ذلیل میشود و هم در آخرت. نظام طاغوتی تیمسارها و سر لشگرهایش هرکدام به یک سمتی رفتند. اینهایی که به عشق جایزه به کربلا آمدند و امام حسین را کشتند، به کجا رسیدند؟ عزّت در هجرت است!
گاهی آدم در منظقه خودش باشد موفق نیست. چه کسی گفته اینجا باشی، بلند شو برو. این امامزادههایی که مدینه ایستادند، اسمی از آنها نیست. ولی امامزادههایی که هجرت کردند و ایران آمدند، هرکدام صاحب یک گنبد و بارگاهی هستند. حضرت معصومه بلند شد از مدینه به قم آمد. چه مرکزی شد! از صد کشور دنیا به قم طلبه آمده است. حضرت سلطان محمد پسر امام باقر در مشهد اردهال، هر امامزاده، حتی نوههای ابالفضل هرکدام هجرت کردند و در هر گوشه صاحب مسجد و مقبره و جمعیت و نذر شدند. چقدر مردم میآیند نذر میکنند و توسل و دعا میکنند. ولی امامزادههایی که در مدینه ماندند نه! عزّت در هجرت است. عزّت در وحدت است. عزّت در خداست. عزّت در پیغمبر است. عزّت دست ما در دست ولایت فقیه است. چون ولایت فقیه ما را برای خدا میخواهد. دیگران ما را برای خودشان میخواهند. اگر فقیه ما را برای خودش بخواهد از فقاهت و رهبری میافتد. چون شرط مرجعیت این است که «مخالفاً لهوی» یعنی دنبال هوا و هوسش نباشد. اگر یک کسی مردم را برای خودش میخواهد، هوس دارد. آدمی هم که هوس دارد به درد مرجعیت نمیخورد. چون امام فرمود: دنبال فقیهی بروید که هوس نداشته باشد. دستمان را در دست کسی بگذاریم که او ما را برای خودش نمیخواهد. عزّت در اطاعت از رهبران معصوم است.
7- عزّت، در سایه خدمت به مردم
عزّت در خدمت است. میگفت: مگر من نوکرش هستم. من نان بخرم او بیاید؟ عزّت در خدمت است. پیغمبر فرمود: هرکس خدمت کند او سید است. «سید القوم خادمها» مگر نمیگوید: من نوکرش هستم. بابا کفشت را واکس میزنی، کفش بغل دستیات را هم واکس بزن. میروی نان بگیری، یک نان هم برای پیر زن همسایه بگیر. میگوید: مگر من نوکرش هستم. بچههایش کانادا هستند. چشم بچههایش کور شود. بابا! این پیرزن فعلا در خانه تنهاست. شما یک نان بگیر و بگو: مادر جان صبحها من یک نان در خانهات میگذارم. این کار را بکن بعد ببین خودت خیر میبینی. نسلت خیر میبیند. نترسید از اینکه بگویید: مگر من نوکرش هستم؟ عزّت در تکبر نیست. عزّت در دروغ نیست. در حیله نیست. در صداقت هست.
خدایا یاد ما بده عزّت کجاست و ما را عزیز کن. یادمان بده ذلّت کجاست و ما را از مرافق راههای ذلّت دور بدار. ما را گرفتار توهمات خیالی، که به خیال عزّت یک جایی برویم ولی نتیجه چیز دیگری باشد. با چشممان دیدیم آدمهایی که سراغ عزّت رفتند و چگونه ذلیل شدند و آدمهایی که دنبال عزّت نبودند و چگونه عزیز شدند. عالمی مثل آیت الله العظمی اراکی داریم که اصلاً رساله چاپ میکند، اواخر عمرش گفتند: تو باید مرجع شوی. رساله چاپ کرد. آدمهایی هم هستند که در جوانی رساله چاپ نمیکنند تا بعداً مراجع اگر از دنیا رفتند، ممکن است هشتاد سال دیگر نوبت این شود. آخر هم بیمقلد میمیرند. اینطور نیست. هیچی دلیل هیچی نیست. خدایا ایمان و یقینی به ما بده که فقط عزّت را از تو ببینیم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»