درسهایی از قرآن

پاسخ مسابقه درسهایی از قرآن

درسهایی از قرآن

پاسخ مسابقه درسهایی از قرآن

شناخت ظاهر و باطن کارها

شناخت ظاهر و باطن کارها
تاریخ پخش:  26/10/92
بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

در نماز جمعه تهران، آیت الله موحدی امام جمعه یک مطلبی گفت، برای من یک جرقه شد. در خانه رفتم روی این کار کردم. یک بحث خوبی درآمد. آن بحث هم خوب بود. منتهی مختصر بود و مفصل. بحث ظاهر و باطن. خیلی چیزها ما ظاهرش را یک چیزی می‌بینیم، درونش چیز دیگر است.
پس موضوع بحث ما امروز، ظاهر و باطن است. مثلاً ظاهرش می‌گوید: تحلیل سیاسی. ولی باطنش غیبت است. گاهی ظاهرش شوخی است. شوخی کردم. ولی تو حالا یا شوخی گفتی، یا جدی گفتی، آبروی مرا ریختی. من اگر یک آهن را بردارم، ببخشید یک سیخ طلایی در چشم شما زدم، شما کور می‌شوی. بعد بگویم: طلا بود. حالا یا طلا بود، یا میخ بود. ما کور شدیم! نمی‌شود گفت: شوخی کردم. در قرآن می‌فرماید: «عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً» (بقره/216) گاهی ناراحت هستید. اما «وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم‏». به نفع شما است. نباید ناراحت شوید و بگویید: بچه‌های ما همه دختر هستند. همه پسر هستند. حالا کنکور موفق نشدی. این شغل استخدام نشدی. در این گزینش رد شدی. گاهی وقت‌ها انسان خیرش در تلخی‌ها است. خیرش در ناکامی‌ها است.
1- ظاهر کار، زحمت؛ باطن کار، رحمت
چوب عود را وقتی آتش می‌زنند، می‌سوزانند. اما در عوض بوی عطرش بلند می‌شود. تا نسوزد بوی عطرش بلند نمی‌شود. چرا همسر من چنین است. چرا؟ چرا؟ چرا؟ بله یکوقت آدم کوتاهی کرده، خوب راجع به کوتاهی مقصر، آدم غصه بخورد طوری نیست. اما یکوقت، نه من کوتاهی نکردم. نشد، خوب نشد که نشد! قرآن می‌گوید: شما جنگ برایتان تلخ است. اما «وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم‏» باعث عزت شما می‌شود. هشت سال جنگی که به ما تحمیل شد چه آدم‌هایی را دادیم. دستغیب‌ها، اشرفی‌ها، صدوقی‌ها، مطهری‌ها، بهشتی‌ها، مفتح‌ها، چمران‌ها، رجایی‌ها، چه سردارهایی، چه خلبان‌هایی، چه اساتید دانشگاهی، چقدر نسل نو و دانشجو و دبیرستانی. خیلی ولی این خیر است. چکش که بر سر میخ می‌خورد، برای میخ شر است، اما خیر است. چون اگر این چکش در سرش نخورد، این چوب‌ها به هم چفت نمی‌شود. در اثر جنگ بود که الآن حالا هر روزی، هر هفته‌ای، هر چند روزی، یک ابتکار، یک اختراعی، یک جهشی، یک صنعتی، یک پیشرفتی، عزتی، خیلی ارزش دارد که رئیس جمهور آمریکا بگوید: اگر قدرت می‌داشتم تار و پود این تشکیلات ایران را به هم می‌ریختم. یعنی چه؟ یعنی رئیس جمهور آمریکا پشت دوربین بیاید و بگوید: من توان ندارم. این خیلی مهم است. این خیلی مهم است که من نمی‌توانم.

شما بعضی‌هایتان یادتان است. زمان شاه یک قانونی تصویب شد که اگر یک آمریکایی در ایران هر جنایتی بکند، ایران دخالت می‌کند. یعنی یک آمریکایی می‌رود، مثلاً رسید به نماینده‌ی مجلس زمان شاه، رسید به یک قاضی، رسید به یک استاد دانشگاه، تصمیم گرفت یک تف در صورتش بیاندازد. اگر تف انداخت، ایرانی حق شکایت ندارد. تذکر بدهند در آمریکا ایشان محاکمه شود. یعنی یک سگ آمریکایی اگر پاچه‌ی یک ایرانی را گرفت، چخ گفتن را ما حق نداشتیم بگوییم. ولی الآن... اصلاٌ فریاد امام خمینی از آنجا شد. که ایران فروخته شد! ایران نابود شد! ایران ذلیل شد! جنگ تلخ است ولی ظاهرش تلخ است.

  
ادامه مطلب ...