قرآن و فقرزدایی
تاریخ پخش: 03/11/92
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
در
خدمت برادران و خواهرانی هستیم که در کمیتهی امداد زحمت میکشند. بحث ما
دربارهی مبارزه با فقر است. قرآن و فقر زدایی، یک آیه را به عنوان درسهایی
از قرآن تفسیر کنم و بعد هم مطالبی را خدمت شما بگویم.
قرآن
یکجا میفرماید: «قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ
مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ» (سبأ/39) این آیهی 39 سبأ است. اما در
آیهی 36 میفرماید: «قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ
یَشاءُ»، «عبادِهِ» نیست. «وَ یَقْدِرُ لَهُ» نیست. این «عِبادِهِ» و
«لَهُ» در آیهی اول است، در آیهی دوم نیست. نکتهاش چیست؟
آیهی
اول خطاب به مؤمنین است. آیهی دوم خطاب به آدمهای پولدار بیدین است.
ترجمهاش هم روشن است. «قُلْ إِنَّ رَبِّی» بگو پروردگار من، «یَبْسُطُ
الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ» برای هرکس بخواهد زندگیاش را در رفاه قرار
میدهد. «مِنْ عِبادِهِ» اینها عباد خدا هستند، بندهی خوب خدا هستند. بعد
میگوید: «وَ یَقْدِرُ» یعنی میبندد، «یبسُطُ» باز میکند، بسط! برای هرکس
بخواهد سفره را پهن میکند، برای هرکس بخواهد سفره را جمع میکند. منتهی
اگر «عبادِهِ» باشد، «وَ یَقْدِرُ لَهُ» آنجا هم که جمع میکند «لَهُ» است
یعنی به نفعش است، علیهاش نیست. اما آدمهای بیدین را قرآن میگوید: خدا
رزق میدهد. منتهی اینجا «عباد» نیست. «لَهُ» نیست! یعنی بر علیهاش است!
یک خرده سنگین شد. شما فهمیدید. ولی حالا شاید نیاز باشد تکرار کنم. 1- توسعه و تنگی رزق به دست خدا
دو آیه در
سورهی سبأ هست یکی آیهی 36 و یکی 39. هردو هم میگوید: خدا برای هرکس
بخواهد سفره را باز میکند و برای هرکس بخواهد سفره را جمع میکند. به هرکس
بخواهد توسعه میدهد، زندگیاش رفاه است، به هرکس بخواهد زندگیاش را تنگ
میکند. باز کردن و تنگ کردن رزق دست خداست. منتهی اگر مؤمن باشد، کلمهی
«عبادِهِ» تو عبد من هستی، اگر هم تنگ میگیرم برای تو «لَهُ» است، به نفع
تو است. اگر داغی میبینی پولت گم میشود، به نفع تو است. بار دوم نه
«عبادِهِ» در آن است، میگوید: باز میکنیم، میبندیم. شما بندهی من
نیستید، چون آیهی قبلش برای آدمهای مجرم است.
نکاتی
که در این آیه است این است که هم آنهایی که پول دارند و هم آنهایی که
گرفته میشود، من یکوقت این را مثلی زدم، این مثل هم از یک بنده خدایی بود،
مرحوم شد، خدا رحمتش کند. میگفت: انسان باید مثل کارمندهای بانک باشد.
کارمندهای بانک یک روز مسؤول گرفتن پول هستند، یک روز مسؤول پرداخت پول
هستند. نه روزی که میگیرد، شاد است. نه روزی که میدهد سکته میکند چون
میگوید: برای من که نیست. با یک دست میگیرد، امروز در این قسمت بانک
مسؤول گرفتن پولهاست. فردا قسمت دیگر بانک مسؤول پرداخت میشود. نه
دریافت، نه پرداخت، نه گرفتن، نه دادن، هیچکدام در روح کارمند اثری ندارد.
خدا گفته باید طوری باشید «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ»
(حدید/23) اگر «فاتَ» یعنی فوت شد، اگر «فاتَکم» چیزی از شما فوت شد، «لا
تَأْسَوْا» غصه نخورید. «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» دادند، فرح شاد
نشوید. دادند، جفتک نزنید. گرفتند سکته نکنید! مثل کارمندهای بانک.
بعد
از آیهی اول میگوید: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ
یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقینَ» (سبأ/39) این هم تفسیرش را بگویم.
نکاتی را که در این آیه من دیشب نوشتم این است.
2- مقدم بودن برخی کارها در آیات قرآن
1-
بسط، قبل از قبض است. یعنی اول خدا گفته: «یبسِطُ» بعد «یقدِرُ» یعنی
همیشه اصل برای ما خنده است. مشکلی پیش آمد باید گریه کنیم. اصل برای ما
شادی است، اصل برای ما عبوس کردن نیست. اصل این است که خدا بسط داده است.
خدا هروقت دو تا کلمه کنار هم میگذارد، آن که جلوتر است، مقدم است. مثلاً
میگوید: به هرکس میخواهم، دختر میدهیم، بعد میگوید: به هرکس بخواهیم
پسر میدهیم. «یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً» بعد میگوید: «وَ یَهَبُ
لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ» (شوری/49) به هرکس بخواهیم دختر میدهیم، بعد
میگوید: به هرکس بخواهیم پسر میدهیم. این پیداست برای دختر یک ارزش
بیشتری است. حدیث هم داریم در خانه میوه میآورید، اول به دختر بدهید.
قرآن
دربارهی شیوه پول دادن اول میگوید: «سِرًّا» بعد میگوید: «وَ
عَلانِیَة» (بقره/274) اگر کمک خواستی بکنی، گفته: «سِرًّا وَ عَلانِیَة»
یعنی در پول دادن مردم یواشکی بهتر از این است که علنی بگویید. «وَ أَنَّهُ
هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى» (نجم/43) اول خنده، بعد «وَ أَبْکى» گریه!
در
عبادت، «لَیْلاً وَ نَهاراً» (نوح/5) یعنی جایی که خدا دو کلمه گفته است،
آنکه اول گفته یک اولویتی دارد. این خودش یک درس است، اگر میخواهیم کمک
کنیم سعی کنیم پنهانی باشد.
یک حدیث بخوانم،
میگوید: اگر میخواهی به فقیری زکات بدهی ولی به او میگویی: زکات است،
غصه میخورد. نگو زکات است. بگو: عیدی است. نیت زکات کن اما کلمهی زکات را
نگو که شخصیت این خرد نشود. این نکتهی اول که «بَسط» جلوتر است.
نکتهی
دوم: کم و زیاد شدنها برای رشد ما است. اگر زندگی یکجور باشد، آدم رشد
نمیکند. راننده اگر در جاده صاف برود، هیچوقت رانندگیاش معلوم نیست. این
گردنه و درّه و... تا چوب عود را سرش را نسوزانند، بوی عطرش بلند نمیشود.
گاهی وقتها میگوید: «إِنَّ رَبِّی» ربّ من است، یعنی میخواهد مرا تربیت
کند. خدا که میخواهد مرا تربیت کند، یکی از راههای تربیت دادن و گرفتن
است.
خدا شهید قدوسی را رحمت کند. با شهید بهشتی
یک مدرسه در قم داشتند. من آنجا یک کلاسهایی داشتم. قصه برای چهل سال پیش
است. کنار مدرسه دیدم یک کارتن است پر از پول. مثل کارتنهای نون خشک، این
کارتن بود پر از پول! من نگاه کردم کارتن پول کنار مدرسه، حالا پول ارزشش
کم شده، آن زمان یک کارتن پول خیلی پول بود. رفتم به شهید قدوسی گفتم، آقا
یک کارتن پول گذاشتند اینجا، صاحب هم ندارد. گفت: ما اینجا چهارصد، پانصد
نفر با کم و زیادش طلبه داریم. این کارتن را گذاشتم، هر طلبهای پول
میخواهد برود بردارد. منتهی بنویسد چقدر برداشتم برای چه. گفتم: اینقدر
پول اینجا آزاد است؟ گفت: نه، میخواهیم امتحان کنیم، این طلبه دستش به پول
رسید، برمیدارد یا نه؟! و اگر برداشت چقدر برمیدارد و برای چه کاری
برمیدارد؟ یکی از راههای تربیت طلبه همین است. که آدم پول دستش برسد و
ببیند چه میکند؟
یک آقایی از مسجد بیرون آمد، یک
میوهفروشی کنار مسجد بود، گفت: یک خربزه بده. میوه فروش هم یک خربزه داد،
گفت: نه، این نه! یک خربزهی دیگر، هرچه خربزه این میوه فروش برداشت، یک
خربزه بیمزه بود. این آقا گفت: آقا، چند تا خربزه آوردی، هیچ کدام خوب
نبود. آن یکی را بده. خود پیشنماز گفت: آن! میوه فروش دید آقا عجب خربزه را
شناخت! چون فهمید این شیرین بود. گفت: آقا شما خربزه را میشناسی؟ گفت: من
خربزه را میشناسم، تو را نمیشناسم. یک عمری پشت سر من نماز میخوانی،
آخرش هم میخواهی یک خربزهی بیمزه به ما بدهی. من خربزه را میشناسم، تو
را نمیشناسم که تو اینقدر بدجنس هستی!
گاهی
وقتها ما آدمها را نمیشناسیم، چون پول ندارد. اگر دستش به پول رسید و
خلاف نکرد، نگفته: «إِنَّ الله یَبْسُطُ الرِّزْقَ»، خدا میتوانست بگوید:
«قُل إِنَّ الله یَبْسُطُ الرِّزْقَ» میگوید: «إِنَّ رَبِّی». چون مربی تو
است، و راه تربیت تو این است که ببیند، شل کن، سفت کن را چه میکنی؟ تند
برو، گاز بده. به راست، راست. به چپ، چپ! خوب وقتی به راست، راست میکنی
کسی را نمیخواهی ببینی. چپ، چپ است. تو باید مثل موم در اختیار این باشی.
یعنی باید تسلیم باشی. «إِنَّ رَبِّی» این کلمهی «رَبّی» هم بار دارد.
3- تلاش از ما، روزی از خدا
مسألهی
سوم این است که «ما یشاء» ما کارهای نیستیم. خدا به هرکس بخواهد میدهد،
به هرکس بخواهد نمیدهد. پس ما چه کاره هستیم؟ بیخود جان نکن! ندیدی
قرائتی چه گفت؟ آمد در تلویزیون قرآن خواند، و گفت: خدا به هرکس بخواهد
میدهد، به هرکس بخواهد نمیدهد، ما هم بیخود ول معطل هستیم. دادن خدا
حکیمانه هست. ببینید ما هم اختیار داریم، خدا هم اختیار دارد. یک مثلی است،
خیلی مثل خوبی است. شاید از بهترین مثالهای جبر و اختیار باشد. که
بالاخره رزق دست ما است یا دست خداست؟ ما جان بکنیم یا نکنیم؟ خوب اگر خدا
«یبسط» خدا «یقدِر» پس ما اینجا چه کاره هستیم؟ مثالی که قشنگ میشود زد
این است. آدمی که میرود رانندگی یاد بگیرد، گاز و ترمز دارد یا نه؟ خوب
گاز و ترمز دارد ولی همهکاره هم نیست. ممکن است این گاز بدهد، این مربیاش
نگه دارد. پس نمیشود این کسی که رفته رانندگی یاد بگیرد بگوییم: تو
بیاختیار هستی. چون این آقا مربی من است. بیاختیار نیست. من گاز و ترمز
دارم. اما همهکاره هم نیستم. ممکن است من ترمز کنم، او گاز بدهد. بالعکس!
آقا من خودم بلند میشوم، خودم مینشینم. «اَقومُ وَ اَقعُد». «اَقومُ»
یعنی بلند میشوم. «اَقعُد» مینشینم. اما «بحول لله و قوته اَقومُ و
اَقعُد»
الآن اینجا در این سالن برق هست یا نه؟
بله. روشنی این سالن دست من است یا دست من نیست؟ هم دست من هست، هم دست من
نیست. دست من است، چون من برق را روشن میکنم. دست من هم نیست، ممکن است از
طرف سازمان برق، برق را قطع کنند. یعنی هم اختیار داریم، هم همهکاره
نیستیم. اگر خدا بخواهد ولی شما کار نکنی، یک سمتش است. برق در خانه هست،
روشن نمیکنی. امکانات هست، استفاده نمیکند. کتاب هست، درس نمیخواند.
معلم هست، کتابخانه هست. همه امکاناتی هست. شبهای طولانی بلند نمیشود دو
رکعت نماز بخواند. زبان دارد، عقل دارد، خدا را هم قبول دارد، نمیخواهد با
خدا حرف بزند، لجبازی میکند. با هرکس و نا کسی حرف میزند، با خدا حرف
نمیزند. اگر این را خواسته باشد، از طرفی هم اگر ما خواسته باشیم، خدا
نخواسته باشد، نه! همه برادرها خواستند یوسف را در چاه بیاندازند، بچهها
گفتند: چاه! خدا گفت: جاه! او را به جاه و مقام رساند. پس اگر کسی از شما
پرسید: اینکه خدا گفته هرکس را بخواهد عزیز میکند، هرکس را بخواهد ذلیل
میکند، به هرکس بخواهد میدهد، به هرکس بخواهد میگیرد. پس ما چهکاره
هستیم؟ مثلی که برای بچهات میتوانی بزنی،این مثل، مثل خوبی است. نظیر
آموزش رانندگی، هم اختیار داریم و هم در اختیار مستقل نیستیم.
بعد
میگوید: «ما أَنْفَقْتُم» یعنی هرچه انفاق کنی. پول است، یک کسی پول
دارد، باید پول بدهد. یک کسی آبرو دارد، باید آبرو بدهد. یک کسی بیان دارد
باید بیان بدهد. یک کسی زور دارد، هرکس هر امکانی دارد. «ما أَنْفَقْتُم»
یعنی آنچه انفاق کنید. ممکن است یک پزشک است، بگوید: آقا من شبهای جمعه،
شبهای شنبه، شبهای دوشنبه، میآیم در مسجد مینشینم، دوستهای مسجدی را
من حاضر هستم رایگان ویزیت کنم. بعضی کار کردند. «ما أَنْفَقْتُم» منتهی
یک چیز به درد بخور، آخر گاهی وقتها یک چیزی را کار میکنند، که اصلاً
فایده ندارد.
یک کسی به یک بازاری گفت، ده میلیون
به ما بده، شش ماهه! گفت: پول ندارم بدهم، اما مدت هرچه بخواهی میدهم!
خوب این... هرکس یک چیز مفیدی، علم است، بیان است، قلم است. «ما
أَنْفَقْتُم» هر نعمتی!
4- انفاق از هر چیز به مقدار امکان
بعد
گفته: «ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْء» این «مِنْ شَیْء» یعنی هرچه، کم هم
بود، بود. نگو: کم است. گاهی وقتها یک چیز کم یک برکات زیادی دارد. اثری
که کمکهای ریز به جبهه در رزمندهها داشت، خیلی تکان دهنده بود. مثلاً
نوشته بود نصف لیوان آب لیمو بیشتر نداشتم. نصفش را قبلاً مصرف کردم. این
نصف لیوان کمک به جبهه. اصلاً این شیشه را دست به دست در جبهه میگرداندند.
میگفتند: ببین، این خانم نوشته، من بیش از این نداشتم. یعنی هزار تا جوان
را این نصف لیوان آب لیمو شاد میکرد که شاید یک چک صد میلیونی شاد نکند.
«مِنْ شَیْء» یعنی هرچه داری. یک برگ زرد هم اگر هست، همین برگ زرد در حوض
که میافتد کشتی 50 مورچه میشود. «ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْء».
«فَهُوَ
یُخْلِفُه»، «هو» یعنی خود خدا جبران میکند. میتوانست بگوید:
«فَیخلِفُه»، «فَهُوَ یُخْلِفُه» مثل اینکه میگویم: من شخصاً میآیم
خانهی شما. من شخصاً این کار را میکنم. من شخصاً خدمت شما هستم. این
«فَهُوَ» یعنی خدا شخصاً... «یُخْلِفُه» نمیگوید: «فهو خالِفُه»،
«یُخْلِفُه» فعل مضارع است. فعل مضارع هم برای استمرار است. یعنی تو یک
لحظه این کار را بکن، من در طول تاریخ به تو کمک میکنم. یعنی کمک تو
لحظهای باشد، اما خدمات من طولانی است. «فَهُوَ یُخْلِفُه»
بعد
هم میگوید: «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقین»، «خَیْرُ الرَّازِقین» یعنی
چه؟ یعنی به همه میدهد. همهچیز میدهد. بخل ندارد. هرچه میدهد از
نعمتهایش کم نمیشود. یک مثالی بزنم. چطور از نعمتها کم نمیشود؟ خدا
هرچه بدهد، از نعمتهایش کم نمیشود. مثل نگاه در آینه. دو هزار نفر هم در
آینه نگاه کنند یا دو نفر نگاه کنند، از آینه کم نمیشود. این مثل است.
گاهی وقتها باید یک چیزهایی را با مثل گفت. یعنی خیلی از چیزها را با مثل
میشود گفت. مثلاً داریم «وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» (مائده/120)
خدا به هرچیزی قادر است. یکوقتی در تلویزیون این مثل را زدم. گفتم: خدا بر
هر چیزی قادر است، یعنی چه؟ مثل چشم شما قادر است، میخ ببیند، یا کوه
ببیند. یعنی دیدن میخ و دیدن کوه برای چشم فرقی ندارد. اینطور نیست که وقتی
بخواهد میخ ببیند، انرژی کم مصرف کند، وقتی میخواهد کوه ببیند یک انرژی
زیاد مصرف کند. مثل بار نیست. شما بار یک کیلویی را آسان بلند میکنی،
دویست کیلویی را نمیتوانی بلند کنی. اینطور نیست که چشم برای دیدن میخ
فشار نیاید، ولی برای دیدن کوه به چشم فشار بیاید. «وَ هُوَ عَلى کُلِّ
شَیْءٍ قَدیرٌ» همه چیز است.
5- رزق خداوند بدون منت و محدودیت
«خَیْرُ
الرَّازِقین» به همه میدهد. همهچیز میدهد. منت نمیگذارد. هم رزق
مادی، هم رزق معنوی، نیاز را میشناسد. چیزهایی میدهد که دیگران
نمیتوانند بدهند. این «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقین» است. ما هم ممکن است
رزق بدهیم. الآن بنده وارد سالن میشوم، شما یک لیوان شیر به بنده میدهی.
مردم هم گاهی رزق میدهند. اما رزق مردم 1- محدود است. هرچه زیاد بیاید
میدهند. وقتی میدهی از مالشان کم میشود. گاهی منت میگذارند. گاهی یک
چیزی که من میخواهم، چیز دیگری به من میدهند. نیاز من چیز دیگر بود، چیز
دیگری میدهد. اما خدا 1- به همه میدهد. 2- همیشه میدهد. 3- مورد نیاز
میدهد. 4- از سخاوتش کم نمیشود. 5- منت نمیگذارد. «وَ هُوَ خَیْرُ
الرَّازِقین» اینکه میگویم «خَیْرُ الرَّازِقین» معنایش این بود.
«بِسْمِ
اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»، با یک آیه امروز آشنا شدید. «قُلْ إِنَّ
رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ
الرَّازِقین» آرزوی ما این است که یک زمانی در ایران در همهی مسجدهایش
تفسیر بگویند. به جای شعر و خواب و قصه و تحلیل سیاسی و یک خرده از آنها کم
کنند، دست مردم را در دست قرآن بگذارند. یک چنین آرزویی داریم. البته
«الْحَمْدُ لِلَّه» تفسیر یک تکانی خورده است.
تفسیر
و زکات هردو مثل این پسرهای 16، 17 ساله هستند که موهایش پشت لبشان بیرون
میآید، یعنی هنوز ریش نشده ولی یک نوکی زده است. زکات نوکش در ایران
درآمده است. چون حدیث داریم اگر مردم زکات بدهند، یک فقیر روی کرهی زمین
نمیماند. داریم اگر مردم مزهی قرآن را بچشند، سراغ هیچ کتابی نمیروند.
ما نه آن، نه این. حالا «إِنْ شاءَ اللَّه» بدست شما...
من میخواهم راجع به کمک چند مطلب را بگویم. صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
6- کمیته امداد، یادگار امام در کمک به فقرا
اول
خود مسؤولین کمیتهی امداد، البته اینطور که یکی از معاونین محترم فرمود،
15 درصد کمکهای مردمی از طریق کمیته میشود. 85 درصد در مساجد و خیریهها
است. این کمیتهی امداد یادگار امام است که ماه اسفند تأسیس کردند. خدا
جناب آقای عسگر اولادی را رحمت کند. نمایندهی ایشان بودند. به هر حال
خدمات خوبی داشته است ولی باید چند تذکر بدهم.
1-
اول اینکه مسؤولین امداد منششان ثروتمندانه نباشد. چون شما مسؤول فقرا
هستید. زندگی شما نباید اشرافی باشد. خوب در خانهی خودت کفشهایت را روی
قالی میکنی. چرا در کمیتهی امداد با کفش روی قالی میروی؟ البته نمیدانم
هست یا نیست. من جای دیگر دیدم. اگر در خانهی خودت کفشت را میکنی، اینجا
هم کفشت را بکن. پرستیژ نیست که من با کفش روی قالی بروم. من فکر میکنم
این اگر با کفش روی قالی برویم، پرستیژ داریم. من خیلی جاها کفشهایم را
درمیآورم، میگویند: آقا زشت است. میگویم: بابا، آخر در خانهی خودم
کفشهایم را درمیآورم. آخر چرا اینجا برای دولت است، پایم را روی قالی
بگذارم؟ میگوید: زشت است. ما نمیدانیم یک سری زشتها را زشت نیست. یک سری
چیزهایی که زشت است، فکر میکنیم زشت نیست. زندگی اشرافی در شأن ما نیست،
زندگی آرام باشد.
2- این کاری که کمیتهی امداد
دستور داده است، باید این را توسعه بدهیم. اشتغال به وجود بیاوریم، به خصوص
برای اینها. یعنی ماهی دادن مهم نیست، ماهیگیری یاد دادن مهم است و
مهمتر از آن توربافی مهم است. البته این کار کمیته نیست. آموزش و پرورش و
دانشگاه و پادگانها! من به همه میگویم، چه اشکالی دارد سرباز فلج، یعنی
سرباز بیهنر وقتی وارد پادگان میشود، بعد از دو سال که میرود یک هنری هم
بلد باشد.
لااقل شنا بلد باشد. کامپیوتر بلد
باشد. خطش بد است، نمازش غلط است. خیاطی است، پخت و پز است، آشپزی است. این
یک هنر هم باید یاد بگیریم. دخترهای دبیرستانی ما دیپلم که میگیرند یک
هنر هم بلد باشند. اینقدر منتظر استخدام نباشند. تقریباً ما الآن در ایران
پنج میلیون دانشجو داریم. یعنی واقعاً پنج میلیون شغل اداری در کشور داریم؟
هی لیسانس، فوق لیسانس، درسش خوب است اما اگر برای استخدام است، استخدام
خبری نیست. استخدام خبری نیست. یک هنری باید در دانشگاه، در دبیرستان، در
پادگان باید یک هنری یاد بگیریم. هنر یاد گرفتن چیزی نیست. از هنرهایی که
میشود شش ساعته یاد گرفت، تا هنرهایی که میشود شصت ساعته یاد گرفت، سی
ساعته یاد گرفت، دویست ساعته یاد گرفت. هر جوان ایرانی، دختر و پسر باید یک
هنر داشته باشد. وزارت کار است، وزارت تعاون است. پادگانها است. ما یک
خرده باید کار را، ببینیم مشکل ما این است که فکر میکنیم کار عیب است. کار
برای ما نیست. برای اینکه بنده لیسانس هستم. البته بعضیها اینطور هستند.
بعضیها به کار افتخار میکنند. ما داشتهایم آدمهایی را که، من آیت اللهی
را سراغ دارم که چهل، پنجاه تا کتاب مفید نوشته، رفتم در خانهاش یک باغچه
داشت، زانوهایش را بالا زده بود و در گل یک انگور کاری خوبی هم داشت.
میگفت: من انگور و سرکه و کشمش و اینها را، من استاد دانشگاه سراغ دارم که
15، 16 سال است عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است. ولی قالی بافی هم بلد
است. طوری است مثلاً یک لیسانس نجاری بلد باشد. این مشکل فکری پیدا کرده
است. فکر میکند پرستیژ یعنی با کفش روی قالی برویم. پرستیژ یعنی صاف
بنشینیم، بیهنر باشیم.
کمیتهی امداد، تعاون،
وزارت کار، آموزش و پرورش، دانشگاه، پادگان، یک تدبیری شود که هر جوان
ایرانی یک هنری داشته باشد. دنبال چیز مفت نباشید. یک صلوات بفرستید.
(صلوات حضار)
زمان شاه یک پولی نخست وزیری و
اوقاف با هم بودند، عوامل حکومت شاه بودند. یک پولی از اوقاف و نخست وزیری
قم آوردند که بلکه آخوندها را بخرند، آخوند را درباری کنند. سه نفر هم
آخوند یک پولی گرفت و رفت جزء آخوند درباری شد. ما طلبهی جوانی بودیم درس
آیت الله العظمی گلپایگانی میرفتیم. ایشان آمد حسابی گریه کرد. قبل از درس
گریه، آقا چه شده؟ چرا امروز گریه میکند؟ بعد هم یک صحبتی کرد و گفت: به
من گفتند: از تهران پولهایی آمده و بعضی خودشان را فروختند. من یک کلمه به
شما بگویم. هر طلبهای از شاه پول گرفت و رفت آن طرف، نگوید: رفتم! بگوید:
قابل نبودم طلبه باشم. حضرت مهدی مرا بیرون انداخت. این لیاقت نداشت آخوند
شود. امام زمان دستش را گرفته و از حوزه بیرون انداخته است. نگوید: رفتم،
بگوید: بیرونم انداختند. استاد ما، یعنی چند تا از فضلا رفتند گفتند: آقا
این کار گریه نداشت. گفت: اگر پول میخواست... گفت: فقیر است. گفت: خوب
فقیر است دنبال کار برود! گفت: آقا از طلبه کار برنمیآید. بعد یکی رویش را
سفت کرد، با کمال جسارت گفت: آیت الله... اگر خود شما مجتهد نبودی، مرجع
نبودی، چه هنری داشتی؟ نجار بودی؟ معمار بودی؟ مهندس بودی؟ اگر خود شما پول
نداشته باشی چه میکنی؟ گفت: من، اگر ببینم پول ندارم میروم سر حمام لنگ
میدهم ولی پول شاه را نمیگیرم. سر حمام لنگ میدهم، لنگ دادن سر حمام
تخصص نمیخواهد! یعنی یک کار را عارتان نشود. نان حلال بخورید، ولو سر حمام
لنگ بدهید. این کلام برای آیت الله العظمی گلپایگانی است. من مرجع تقلید
میروم سر حمام لنگ میدهم، ولی نان حرام نمیخورم! این مهم است. به اینها
کار بدهیم.
7- خدمات فرهنگی به نیازمندان و خانواده آنها
مسألهی
دیگر کمک دینی و فرهنگی و روانی در کنار کمک مستقیم آمده است. این کمک
مستقیم ما باید اینها را به هم گره بزنیم. گوشواره برای دخترمان میخریم،
بگوییم: اگر نمازت درست شد. کنار این حرکتی که اخیراً پارسال تا به حال شده
است، که از طرف کمیتهی امداد به خانهها میروند برای نماز آموزی، احکام
آموزی، این کار لازم است. چون یک جایی حالا بد نیست بگویم. یک جایی در یک
استانی، یک آیت اللهی، ما را برد تشکیلاتش را نشان بدهد، کارهایی که
میکند. ما را برد در یک سالن پر از لباس، یک سالن دیگر پر از برنج و قند و
لپه و کشمش و اینها بود. گفت: آقای قرائتی چطور بود؟ گفتم: 50 درصد خوب
بود. گفت: چرا 50 درصد؟ ما در خانهی فقیر را که میزنیم، همهی امکاناتش
را میدهیم. گفتم: بله قرآن میگوید: «وَ ارْزُقُوهُم» رزق یعنی لپه و
برنج و گوشت، نان و قند و چای. این «وَ ارْزُقُوهُم» است. بعد میگوید:
«وَ اکْسُوهُمْ» لباس، این سالن هم برای لباس. بله، کاپشن میدهی، لباس
میدهی، ژاکت میدهی. بولیز، کفش، و کلاه میدهی. شکمش سیر میشود، لباسش،
بدنش هم میپوشاند. اما قرآن یک چیز دیگر هم دارد. گفته: «وَ قُولُوا
لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء/5) بنشین برای بچه یتیم قصه بگو. بچه
یتیم که مشکلش فقط شکمش نیست، مشکل روحی دارد. چه اشکالی دارد یک... اصلاً
دست یک نفر هم نسپاریم. اینقدر فرهنگی بازنشسته داریم.
خدا
آقای پرورش را رحمت کند. یک مؤسسهای بود به یتیمهای اصفهان میرسیدند،
ایشان هم یک مدتی آنجا کمک میکرد. این خاطره را من از ایشان شنیدم.
میگفت: بیسکوییت بردیم خانهی یتیمها به بچه یتیمها دادیم. یک بچه یتیم
بیسکوییتاش را پنهان کرد و آمد به خواهرش گفت: بیسکوییتات را نخور! گفت:
چرا؟ گفت: من هم نخوردم، تو هم نخور. اینها هفتهی دیگر که برای ما
بیسکوییت میآورند، میگذاریم کنار، هفتهی دیگر هم کنار میگذاریم.
بیسکوییتهای ما جمع میشود، میرویم میفروشیم جوراب میخریم میپوشیم.
میگفت: همهی اینها از گریه پوکیدند. که این بچه یتیم اینقدر به این فشار
آمده که بچه یتیم بیسکوییت نمیخورد که پولش را بفروشد و جوراب بخرد بپوشد.
گاهی
الآن فرهنگیانی هستند بازنشسته هستند. برادرهای سپاه، خیلیها 45 ساله
هستند بازنشسته شدند. چون سابقهی جبههشان دوبله حساب میشود. ما جوان
بازنشسته خیلی داریم. خوب اینها جمع شوند بازوی فرهنگی شوند، مجانی!
بگویند: آقا من خانهی یک یتیم میروم، قصه میگویم. من میتوانم بروم شعر
بگویم. من میتوانم بروم هنری یاد بدهم. من میتوانم بروم نماز یاد بدهم.
قرآن یاد بدهم. کامپیوتر یاد بدهم. این را واگذار نکنیم به یک مؤسسه، ببین
کی کشور ما با یک مؤسسه پیش رفت. جنگ را ارتش حل کرد یا سپاه؟ همهی مردم
جمع شدند جنگ پیروز شد. انقلاب ما چون همه مردم حرکت کردند پیروز شد. اگر
میخواهیم فقر را در ایران ریشهکن کنیم باید همه بازنشستهها بیایند دفتر
کمیته امداد ثبت نام کنند. آقا یکشنبهها پای من! 500 مهندس یکشنبه، 500
دکتر دوشنبه، 500 تکنسین سهشنبه، اینها نظام بندی میشود از همه...
همینطور نشسته بیکار بیکار است. خوب برو یک کاری بکن.
ما باید در کنار کمکهای مادی، کمکهای فکری کنیم که اینها احساس کمبود نداشته باشند. میگویند: وقت تمام شد.
نمیدانم
فقط اینقدر به شما بگویم، ما از همهی استعدادهایمان استفاده نمیکنیم.
حضرت عباسی شبها نمیشود یک ساعت مطالعه کرد. ما پنج و نیم خانه میرویم.
به خصوص کارمندهای دولت، پنج و نیم میرویم، ده و نیم میخوابیم. پنج ساعت
همینطور مینشینی به زنت نگاه میکنی. خوب بسش است! (خنده حضار)
یک
ساعت، دو ساعت با زن گفتگو کن، بعد بلند شو برو در یک اتاق مطالعه کن. پنج
ساعت مینشیند تخمه میشکند. پنج ساعت مینشیند فیلم میبیند. همینطور به
عمرمان آتش میزنیم. از عمرمان استفاده نمیکنیم. از آبمان، از خاکمان، از
دکترهایمان، از مهندسهایمان، استفاده نمیکنیم وگرنه لااقل جاهایی که
دستشان نزدیک است، میتوانند استفاده کنند. حالا یک آخوند خواسته باشد برود
فلان شهر تفسیر بگوید و برگردد یا باید 24 ساعت در ماشین باشد، یا باید
کلی پول هواپیما بدهد. میگوییم مشهد هم گیر دارد؟ مشهد این همه آخوند است.
قم هم گیر دارد؟ در قم باید سه جلسه تفسیر باشد. قم دیگر پر از آخوند است.
ما حتی آن جایی که امکانات هم داریم، لیوان آب هست، آب هست، حال نداریم سر
بکشیم.
یک آقا روی منبر میگفت: همت کنید صلوات
ختم کن. گفت: بابا مگر میخواهیم کوه هیمالیا برویم که میگویی همت کنید؟!
خوب یک صلوات کاری ندارد. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ
مُحَمَّدٍ»... (صلوات حضار) روی منبر میگویی همت کنید! ما از بس که حال
نداریم دیگر صلوات هم میگوییم همت کنید صلوات ختم کنید.
تصمیم بگیریم فقر ریشهکن شود. فقر ریشهکن شود بسیاری از مفاسد کم میشود.
خدایا
کسانی که در طول تاریخ به فقرا کردند، از دنیا رفتند همه را با محمد و آل
محمد محشور بفرما. خدایا به ما یک اخلاص و همتی بده ریشهی فقر را حداقل در
بلاد اسلامی حل کنیم. گرچه حل کردن فقر مربوط به مسلمان نیست. غیر مسلمان
هم اگر گرسنه هست، باید سیرش کرد. غیر مسلمان هم برهنه هست، باید پوشاند.
نیازهای مادی مسلمان و غیر مسلمان ندارد. امام صادق در جادهای دید کسی با
دستش اشاره میکند. فرمود: بروید ببینید چه مشکلی دارد. رفتند آمدند. گفت:
چه بود؟ گفتند: تشنه بود. گفت: آبش دادید؟ گفتند: نه! یهودی بود. گفت:
یهودی باشد. مگر یهودی باید تشنه باشد؟ «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا
تَنْهَرْ» (ضحی/10) نگفته: «وَ أَمَّا السَّائِلَ المؤمن فَلا تَنْهَرْ»
فقر باید ریشهکن شود. از مسلمان و غیر مسلمان.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
کلیک کن جهت مشاهده پاسخ سوالات مسابقه درسهایی ازقرآن ...